با سلام
اول از همه خسته نباشید میگم به تماشگرانی که به عنوان فامیل یا دوست اعضای گروه سنگ تمام گذاشتند و هندوانه های یلدایی را زیر بغل اعضای گروه نمایش دیپلمات سر بریدند.
???
و بعد
دیشب همراه دوستانم و با هیجان و هزار امید و ارزو برای دیدن یک نمایش خوب به دیدن این کار رفتیم و متاسفانه با کاری روبرو شدیم که کورسویی از امید به لذت و دیدن یک نمایش خوب را برایمان نداشت...
بازیهای بد و سرد، کارگردانی غیر خلاقانه، نورپردازی بی رمق و افتضاح، استفاده بیجا از موسیقی آن هم از نوع بی ربط و متن لا جون و پر از شعار و نکته های دستمالی شده و .... باعث شد تا یکی از تجربیات بد خودمان را در دیدن تاتر
... دیدن ادامه ››
داشته باشیم
متاسفانه انگار با عدم حضور بزرگان این عرصه در دانشگاهها و سایر محیطهای اموزشی مربوطه و البته عدم نظارت کیفی مطلوب توسط کاربلدان حقیقی هنر نمایش، دیگر نباید انتظار دیدن استعدادهای ناب و خلاقیتهای بی حد و مرز را بر روی صحنه های تاتر این کشور داشته باشیم ( جز تعدادی انگشت شمار )
و بدتر از خود کار، دیدن نظرات پرطمطراق و پر از مهر و تعاریف بی اساس و از سر مهربانی و دوست نوازی بینندگان این نمایش است... انگار مثل جناب رفیعی که به گفته خودشان (( بیست سال نبودهاند!! )) این تماشاگران نیز سالها تاتر ندیده اند و تاتر خوب و بازی خوب و کارگردانی خوب را از یاد بردهاند... انگار نه انگار که روزی افرا، عشقه، مکبث، این یک پیپ نیست، کابوسهای یک جامه دار، بی پدر، ددالوس و ایکاروس، نوشتن در تاریکی و صدها اثر ریز و درشت دیگر که دیدنشان روح بیننده را نوازش میکرد و دریچه ای از فکر به روی او میگشود در تماشاخانه های این شهر اجرا میشد.
انگار نه انگار که روزی بازیگرانی همچون هدایت هاشمی، پانتهآ پناهیها، مرتضی اسماعیل کاشی، مهتاب نصیر پور، علی سرابی، هوتن شکیبا و دهها نام کم نشان یا حتی بی نشان ان روزها، تماشاگر را با نگاهشان، گفتارشان و در کل هنرشان بر صندلی میخکوب میکردند. (( به عنوان مثال به یاد اورید بازی فوق العاده هدایت هاشمی در نمایش داستان ببر، در سالن انتظار تاتر شهر، بدون هیچ پارتنر و امکاناتی ))
و انگار نه انگار که جدا از نامهای پرآوازه، روزی کارگردانان جوان و گمنامی همچون همایون غنی زاده، رضا گوران، جابر رمضانی، رضا ثروتی، محمد مساوات و دهها تن دیگر با خلاقیت و هنر خودشان جانی دوباره به تالارهای نمایش میبخشیدند و خواب را بعد از دیدن کارشان بر چشمها حرام میکردند.
حالا اما، شنارفتن یک بازیگر به روش سوئدی بر روی صحنه که هیچ ارتباط دراماتیکی با اثر برقرار نمیکند، یا استفاده از میزانسنهای خطکشی شده که هیچ خلاقیتی در ان دیده نمیشود، یا حداقل استفاده ( آن هم خوشبینانه ) از نور و صدا و موسیقی که باعث ازار گوش و چشم نیز میشود، میتواند موجب نظرات پر از تحسین تماشاگران یک تاتر ( نه اثر هنری ) شود.... بدون توجه به اینکه این جو سازیها و تعاریف بی اساس چه بر سر اعضای یک گروه می آورد و حتی ممکن است باعث نابودی زود هنگام آنان شود.
گذشته از همه اینها، انگار دیگر تاتر قبح و ارزشی هم ندارد که تهیه کننده در هنگام خروج بینندگان، در کنار در میایستد و به سنت مراسم فامیلی از حضورشان تشکر میکند. شاید خود گروه هم به این باور دارند کا نمایششان شایسته تماشاگران نبوده و باید از به زحمت انداختن انها تشکر کنند!!!
به هر حال...
مثل همیشه فقط امید باقی میماند و بس.... امید به بهبود شرایط و لذت در سالنهای تاتر با دیدن اثری زیبا و شایسته نام ( تاتر ) و ( هنر ) . اثری که خستگیهای دنیای زشت و سخت واقعی را از ذهن و تن مخاطب بیرون کند و برای مدتی هم که شده وجود بیننده را پر از لذت و ارامش کند.
به گروه نمایشی هم بابت تلاششان خسته نباشید میگم و ارزوی انجام کارهای بهتری را برایشان دارم.
همین
.......