در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Azargoshasb | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 08:21:38
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کاش بیش از یک شب بود... باز این اجرا را از دست دادم.
مجتبی مهدی زاده این را دوست دارد
جاتون بسیار خالیه...
۲۵ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تیپای آژاکس
در بعد از ظهر 23 ژوئن 1953 (3 تیر 1332)، یازده مرد که همه آمریکایی و اهل سیاست بودند در دفتر وزیر امور خارجه ی وقت آمریکا، جان فاستر دالس، گرد آمدند. برادر دالس، آلن، که ریاست سیا را به عهده داشت، کرمت روزولت، عضو سیا بود و در خاورمیانه تجربیاتی داشت از جمله حاضران در جلسه بودند. گزارش 22 صفحه ایی در دستور کار جلسه بود. طرح اولش را دستگاه های اطلاعاتی انگلیس در انداخته بودند. سپس این طرح در قبرس مورد بازبینی و باز اندیشی گروه مشترکی از مقامات آمریکا و انگلیس قرار گرفته بود. مضمون نوشته و مقصد جلسه را آلن دالس خلاصه کرد: " پس این مصدق دیوانه را این طور دک خواهیم کرد" و چنین بود که عملیات آژاکس رسماً آغاز شد...
شکیبا، نیلوفر ثانی، ذوق زده و مجتبی مهدی زاده این را خواندند
محمد نادری این را دوست دارد
این متن از کتاب نگاهی به شاه نوشته ی دکتر عباس میلانیست.
۱۸ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخشی از گفتگوی پیام دهکردی با روزنامه ی شرق:
واقعیت این است که متأسفانه باید با نهایت سرشکستگی بگویم برخلاف آنانی که معتقدند مردم درک و ادراک و شعورمندی نسبت به آثار کهن و عمیق ندارند، این نهایت کم‌لطفی در حق آنهاست چون مردم ما شگفت‌انگیزترین مردم دنیا و غیرقابل پیش‌بینی هستند و با هر اثری که از جان برآید و عمیق و قوی باشد و شاخصه‌ها و ویژگی‌های بارزی داشته باشد، ارتباط برقرار و حتی از آن استقبال هم می‌کنند. برخی فکر می‌کنند فقط مردم نیازمند نمایش‌های شاد هستند و برای همین دارند فقط بشکن می‌زنند و رکاکت به مردم تحویل می‌دهند و به هر قیمتی حاضرند همه‌چیز در سطح برگزار شود و این بحثی است که دارد روی شانه‌هایمان سنگینی می‌کند، چون دغدغه‌های مردم نمایش کمدی و تراژدی نیست، بلکه آنها به‌دنبال اثری چند لایه و عمیق هستند و اثری که بشود با آن زندگی کنند و حتی اگر بلیت هم ٢٠ یا ٢٥‌هزار تومان باشد، به دیدنش می‌روند. ما باید به سمت مردم برویم و این‌گونه آنها مانع از این می‌شوند که ما به بیراهه برویم. ما نیاز داریم به مردم نزدیک شویم. ما باید دغدغه تولید اندیشه داشته باشیم و باید در آثارمان طرح پرسش کنیم. ما نیاز داریم براساس هویت‌های خودمان حرکت کنیم و این آثار به‌شدت از جاذبه‌های نمایشی برخوردارند که خودمان سراغشان نرفته‌ایم.
باورم بر این است که این مسیر همچنان می‌تواند مثل اواخر دهه ٧٠ و اوایل دهه ٨٠ بسامان بشود چنانچه آن روزگار در خاطراتمان با حال ‌خوش یادآوری می‌شود. در آن روزها علیرضا نادری، نغمه ثمینی، محمدامیر یاراحمدی، چرم‌شیر و خیلی‌های دیگر، خردوکلان و ریزودرشت می‌نوشتند و کار می‌کردند. اما الان تئاتر ایران از آن فضا فاصله گرفته و چند سالی است که بیشتر اوقات داریم افسوس ... دیدن ادامه ›› می‌خوریم.
همین کار هم بارها با این نظر مواجه شد که چون چهره نداریم شاید به زمین بخورد، اما باورمان این بود که این نظر غلط است و من ثابت‌قدم که همین طوری کار خواهیم کرد. دلم می‌گفت با این ترکیب بازیگران سابقه‌دار تئاتر و جوانانی که نام آشنا نیستند اما استعدادهای درخشانند، می‌شود بدون سوپراستار و چهره هم در صحنه موفق بود. درعین‌حال خودم به‌دنبال پرسش‌هایم در تئاتر هستم.
استبداد از آغاز تاریخ در ایران بوده و حتی در اساطیر ایران نیز نمایان بوده است، دوست داشتم که اندکی درباره ی استبداد ایرانی داد سخن برانم تا گوشه ایی باشد بر این نمایش که از دیدن آن بسیار لذت بردم اما به سببی از این کار می پرهیزم و تنها به تشویق دوستان به دیدن این نمایش و خواندن کتاب ایران جامعه ی کوتاه مدت دکتر هما کاتوزیان دست میازم. امیدوارم از دیدن این و خواندن آن لذت ببرید...
کاش کارورزان کار آزموده ی این کار زمانی اندک را برای خواندن و پاسخ گویی به دوستانی که در این دیوار نوشته ها به بیان دیدگاه می پردازند داشتند؛ که اگر داشتند پیش از اجرای کار به این می اندیشیدند که تماشاگران تاتر در این کهن بوم و بر(!) آنچنان که به خاطر مبارکشان راه یافته در خواب به سر نمی برند و بر هر سیلی نقدی آغوش نمی گشایند... شاید می اندیشیدند که رانت شاید در هر مکان پاسخگو باشد اما برای هنرمند شدن به اندیشیدن نیاز است نه رانت. شاید می اندیشیدند که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی. شاید می اندیشدند؛
که اگر می اندیشیدند...
تنها خنده ایی تلخ ارمغان من بدین دوستان تا از من بپذیرند برای این کار که خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است/ کارم از گریه گذشته است بدان می خندم...
یه کارتونی میدیدیم وقتی بچه بودیم به اسم پری دریایی. جادوگر بدجنسی ای توی اون کارتون بود که تونسته بود همه چیز رو با قدرتش به دست بیاره به جز هنر آواز و صدای زیبا...
توهین نباشه.
فقط این حقیقت وجود داره که شاید همه چیزو بشه با پول خرید ولی استعداد و خلاقیت رو نمیشه.
متاسفانه این نمایش کوچک ترین روزنه دفاعی هم برای کارگردانش نداشت.
ایشون واقعا از هر هنری بی بهره اند.
۰۴ تیر ۱۳۹۴
ز دانا بپرسید پس دادگر
که فرهنگ بهتر بود گر گهر
چنین داد پاسخ بدو رهنمون
که فرهنگ باشد ز گوهر فزون
که فرهنگ آرایش جان بود
زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بی هنر زار وخوارست وسست
به فرهنگ باشد روان تندرست
تو را باهنر، گوهر است و خرد
روانت همی از تو رامش برد
سخن زین درازی چه باید کشید
هنر برتر از گوهر آمد پدید
۰۵ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شبی بی مانند با دیدار بزرگانی چون استاد محمود دولت آبادی و حسین پاکدل و نمایشی بی مانند اما
افسوس که هیچ کس نبود بیدارمان کند...
درود و خسته نباشید خدمت جناب برهانی مرند و تمام دوستانی که در این نمایش این بزرگوار را یاری نمودند. پس از دیر زمانی دگر بار به دیدن نمایش نشستم و هیچ گونه سخنی سره و یا ناسره در چون چرایی نمایش بر زبان جاری نخواهم ساخت. تنها دو جستار، نخست، با این که همان سان که جناب برهانی مرند در نبشته ایی در ابتدای نمایش فرموده بودند نمایش اندکی از روزگاری دیرتر سخن به میان می آورد با این روی شیرینی ویژه خود را در پی داشت با این حال اگر تماشاگر به ده،پانزده سال پیش تر باز نمی نگریست اندکی دوری را در نمایش می چشید. بسیار دوست می داشتم که پس از این نمایش، بی درنگ نمایش زمستان را نیز به نظاره بنشینم افسوس که این چنین نشد و همچون جناب برهانی مرند چشم به راه خواهم ماند. پسین: نقش آفرینی آقای جعفری همچون گذشته بسیار بی چون چرا بود و با بیان گیرای خود روزگار نمایش را دگر کرده بودند...

شادباش و خسته نباشید بنده را پذیرا باشید، پاینده باشید و نیک.
Marillion، مسعود ندرلو و افسانه س این را دوست دارند
سپاس از این همه مهربانی و صفای شما
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشنامه ایی بسیار خوب و پر مایه بود،که بسیار جای کار دارد. بسیار!!!!!! با این که کار برایم آنچنان که باید دلپسند آمد، اما با توجه به متن پر توان میلر و اینکه این کار پیش تر نیز توسط آقای برهانی مرند اجرا شده بود شاید اندکی دلسردی را نیز با خود برایم به همراه داشت.(انتظار بیشتری به ویژه از کارگردانی کار داشتم) اما باید این نکته را یاد آور نمایم که هنر جناب آذرنگ را بسیار می ستایم، و ایمان دارم که دوستانی که پس از این نامه این نمایش را خواهند دید با بنده هم رای خواهند بود که بازی پر توان و در خور ایشان یکی از نقاط قوت این نمایش می باشد.
به هر روی از سخن، درباره ی متن سخنی نمی پرورانم به دلیل اینکه بسیار به درازا خواهد کشید چون برای گفتگو درباره ی این متن باید ابتدا از رکود بزرگ اقتصادی و جنگ جهانی دوم و جنگ سرد سخن برانم تا پس از آن بتوانم خانواده ایی را در آن روزگاران بررسی و واکاوی نمایم(نمایشنامه در 1949 نوشته شده است) که تا از آن بتوانم به بررسی و شبیه سازی روزگاران خود با آن زمان و آن خانواده دست یازم(که با اندکی باریک بینی پرده از شباهت های بسیار برداشته خواهد شد). به هر روی از سخن، به تمامی دوستانی که به دیدن این نمایش تمایل دارند پیشنهاد می کنم ابتدا نمایشنامه ی کار را بخوانند و اندکی درباره دوره ی نگارش نمایش اگر مایل بودند گشت گذاری در اسناد نمایند و پس از آن به دیدن نمایش دست یازند تا آن سان که بایسته است از نمایش لذت برند. به تمام دوستان دین این نمایش را پیشنهاد می کنم...
در پایان بیان چند نکته را بر خود می دانم: نخست پژواک دوربین های تصویر برداران لحظه ایی خاموشی نمی گرفت، نورپردازی کار آن سان که باید، بایسته ی کار نبود (در شب های آتی بهتر خواهد شد به یقین)، نمایش بسیار بسیار دیر آغازید و این که از نود دقیقه بیشی گرفت.
آخرین سخن خسته نباشید و سپاس بسیار از گروه اجرایی نمایش می باشد و آرزوی بهبود کارشان.
H (azargoshasb)
درباره اپرای عروسکی مولوی i
پس از نزدیک به دو ماه، نوشتن گیرایی های ویژه ی خود را دارا می باشد. به هر سوی از سخن. در شب گذشته به شنیدن و دیدن این کار نشستم. نخستین سخنی که با خود از آغاز کار با خود زمزمه می کردم این بود که چه زمانی هنر ایران توان این را پیدا خواهد کرد که این کار را از شمایل عروسکی خود به سان یک اپرای زنده با بازی بازیگران و اجرای زنده ی موسیقی بر روی صحنه ببرد که این خود نیز آرزوییست با چهره دور اما نه چندان دورادور. به امید آن روز...
نخستین نکته ایی که بسیار برایم چشم گیر بود، استفاده از آواز کلاسیک تحریر های ویژه ی آوازها و اپراهای غربی و پژواک بم ( محمد رضا صادقی)برای نیرانیان بود در برابر آوای چپ کوک همایون شجریان (شمس) محمد معتمدی(مولوی) علی خدایی (شیخ عطار) و... که خود گویای رازگونگی دگر سو بودن هنر ایران زمین بود و این نخستین گیرایی این کار برای من بود. که شایان بیان است که در این جا از بیان بسیار گیرای آقای محمد رضا صادقی سپاس گذاری نمایم (باشد که ایشان و آوایشان نوای استاد محمد نوری به خاطرها می آورد)
همچنین پسین ویژگی چشم گیر این نمایش برایم حضور فرید الدین عطار در سرتاسر نمایش بود و این که بیان از آغاز دوره ی زندگی مولانا بود.
شوربختانه بدان سان مست چکامه ها، آوا های خوش و آواز ها و بیان های گیرای اجرا کنندگان بودم که در بخشی از نمایش به نا خود آگاه چشم بر هم گذاشته و بخشی از نمایش را از دست می دادم. با این حال نیز اجرا و کار عروسک گردانان را در خور و مناسب یافتم با این که همواره جای برای بهتر شدن کار وجود دارد.
شایان بیان است که چکامه ها به میزان زیادی بجا به گزین شده بود اما باز راه برای بهترن بودن باز بود.
در پایان باید بیان دارم به سبب آن که ... دیدن ادامه ›› دنیای درونی خودم بسیار با این دنیا آشنا و دمخور می باشد شاید نتوانستم بسان خریداری به کار نگه بیندازم و تنها از ره شیدایی به دیدن و شنیدن کار پرداختم به همین سبب این اجرا پس از زمانی دور، دوربودن از هنر برایم بسیار دلچسب آمد... از این روی شادباشی به اجرا کنندگان این کار هدیه می نمایم و آرزوی تندرستی برایشان.
از چه روی به بیان دیدگاه بپردازم؟ سکوت را می پرورم که به از همیشگی هاست. آن چه بر من رفته را با تو که از این واژگان گذر نمودی به گفتگو می گذارم:
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
خیام
نقد کار باشد برای دوستانی که به از من و بیش از من در این روزگار هنر زیسته اند. که بسیارند و من کمینه ی افراد.
امیدوارم فردا یه شروع خوب برای این دوره از زندگیتون باشه و هر وقت از این دوره یاد کردید براتون پر از خاطره های خوب و شیرین باشه. امیدوارم باز هم ببینمتون البته بهمراه پسر خاله های گرامی و شیدا جان. (خانواده گشاسب ها) :-)
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
(پیش از نوشتن پوزش می طلبم برای اشتباه های متن هایی که می نویسم به ویژه امشب چون بسیار خسته و فرتوت می باشم)
درود بر شما ای بغ بانو، سپاس یزدان پاک رو که همواره بسیار برای شکر باقی می گذارد. همان سان که همواره گفتم سرتاسر این روزگار زیباست تنها باید درست و راست بنگریم. همواره باید برای شادی تلاش نماییم.
به هر سان بنده همچون باد می مونم اندکی در آنجا لختی در اینجا و هر آن در گوشه ایی. ولی پر بی راه نیست که بگویم که به راستی یکی از بزرگترین دلتنگی هایم دلتنگی برای دوستان تیوالی خود و خواندن واژگان و دیدگاه ها و شوخی های آن ها بود و هر روز را به یاد تاتر به روز دگر پیوند زدم بماند که حتی در آن جا نیز از تاتر دور نبودم و به خواندن و اجرای نمایش نامه خوانی پرداختم. ولی بودن دوشادوش دوستان رنگ و بوی دگر دارد.
امید دارم در این چند صباح چرخ بر کام شما چرخیده باشد؟
با اجازه ی شما بنده نیز هم بسیار در انتظار دیدار شما و دوستان می باشم.
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
خدا رو شکر همه چی خوبه مرسی. وقتی یه دوست خوب و فرهیخته و شیرین سخن با ادبیات زیبای شما داشته باشیم خب مسلمه بخواهیم همیشه شمع محفل ما باشید و این باعث خوشحالی و افتخاره منه که ما با هم همشهری هستیم.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سر و صدا بیداد می کرد در سالن، بسیار بسیار ناشایست بود و من از خود می رنجم اما به اجبار این جستار را در این هنگام بیان می نمایم. من به هیچ عنوان درک نمی کنم چرا در زمان اجرا و همچنین در بین هر پرده و سکوت و تاریکی سالن ، باید دوستان به بیان خاطرات نوروز بپردازند؟ من هیچ گاه درک نکردم و هیچ گاه درک نخواهم کرد که برخی از دوستان چرا و به چه دلیل زمانی که از تاتر لذت نمی برند به دیدن تاتر می آیند، به یزدان که دیدن تاتر به خودی خود هیچ برتری نسبت به نشستن در پارک و چای نوشیدن ندارد. دیدن تاتر فخر فروشی نیست تاتر تنها به اندیشه زنده است نه تنها تاتر بلکه تمام هنرها. و این نه تنها در هنگام اجرا شایان بیان است بلکه در زمان تاریکی و سکوت بین پرده ها، این تاریکی ها و این سکوت ها ذره ایی از نمایش اند جایگاهی برای اندیشیدن به گذشته بر ما، برای سکوت کردن و اجازه ی پرواز فکر به جایی دور از آن تاریکی به ظاهر. بسیار رنجیده خاطر هستم از دوستانی که این سان زمان را به کام خویش و بنده بیهوده نمودند و حتی با گوش چشمی که این کهترین و کسانی که شانه به شانه ی من تکیه زده بودند به آن ها افکندیم به مسیر خود ادامه دادند. به سانی که بانویی که در جوار من نشسته به اجبار و پیشنهاد بنده مجبور به تغییر جایگاه صندلی خویشتن شد. افسوس و باز بسیار افسوس که مخاطب این نمایش همان دوستانی بودند که باید در سکوت به شنیدن و اندیشیدن می پرداختند و نپرداختند بود تا شاید آن چراها زنگ خطری می بود برای رهایی زندگیشان... افسوس و باز افسوس... شرمناکم که این سان به شکوه نشسته ام اما بسیار رنجیده خاطر بودم از رفته ها پس سوی چاره گشتم ز بیچارگی...
کاش به سانی بود که می تونستم درباره ی نمایش سخن بگویم اما شوربختانه ما مسیری بس دهشتناک داریم تا به مخاطب هنر بودن برسیم چه برسد به نقد و بررسی...
۲۶ فروردین ۱۳۹۳
azargoshasb عزیز
کسی که زمان بیان دیالوگهای بازیگران با صدای بلند می خندد و شنیدن دیالوگها را برای تماشاچیان دشوار می کند، مسلما نمی فهمد زمان سکوت، باید سکوت کند و فکر کند.
۲۶ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Azargoshasb (azargoshasb)
درباره نمایشنامه‌خوانی آرش i
نزدیک به ده سال پیش از این روز که برخوانی آرش را خواندم، در انجام کار با خود می اندیشیدم که آیا شدنیست که روزی این بر خوانی بر صحنه بنشیند؟ وای از شبی که بر من در شنیدن این کار با آوای این نیک مرد آزاده گذشت.
به استاد میکاییل شهرستانی همان سان که پس از پایان نمایش دستشون رو به گرمی فشردم و خسته نباشید گفتم، دگر بار شادباش میگویم و به دلیل دلشدگی و شیدایی بیش از پیششون و بزرگواری بی مرز ایشون از ایشان سپاس گذارم؛ که زمانی رو فراهم نمودند که هم به نجوا این برخوانی زیبا و دلینه را بشنویم همچنین این سان هم اندک، نقشی بر نگاره ی نگارین هنرمندان بنهیم. درودِ یزدان دادگرِ پاک بر شما استاد و تمام هنرمندان دلشده چون شما... امید دارم تمام دوستانی که از این گذر گه گذر می کنند این برخوانی را دیده باشند.