سر و صدا بیداد می کرد در سالن، بسیار بسیار ناشایست بود و من از خود می رنجم اما به اجبار این جستار را در این هنگام بیان می نمایم. من به هیچ عنوان درک نمی کنم چرا در زمان اجرا و همچنین در بین هر پرده و سکوت و تاریکی سالن ، باید دوستان به بیان خاطرات نوروز بپردازند؟ من هیچ گاه درک نکردم و هیچ گاه درک نخواهم کرد که برخی از دوستان چرا و به چه دلیل زمانی که از تاتر لذت نمی برند به دیدن تاتر می آیند، به یزدان که دیدن تاتر به خودی خود هیچ برتری نسبت به نشستن در پارک و چای نوشیدن ندارد. دیدن تاتر فخر فروشی نیست تاتر تنها به اندیشه زنده است نه تنها تاتر بلکه تمام هنرها. و این نه تنها در هنگام اجرا شایان بیان است بلکه در زمان تاریکی و سکوت بین پرده ها، این تاریکی ها و این سکوت ها ذره ایی از نمایش اند جایگاهی برای اندیشیدن به گذشته بر ما، برای سکوت کردن و اجازه ی پرواز فکر به جایی دور از آن تاریکی به ظاهر. بسیار رنجیده خاطر هستم از دوستانی که این سان زمان را به کام خویش و بنده بیهوده نمودند و حتی با گوش چشمی که این کهترین و کسانی که شانه به شانه ی من تکیه زده بودند به آن ها افکندیم به مسیر خود ادامه دادند. به سانی که بانویی که در جوار من نشسته به اجبار و پیشنهاد بنده مجبور به تغییر جایگاه صندلی خویشتن شد. افسوس و باز بسیار افسوس که مخاطب این نمایش همان دوستانی بودند که باید در سکوت به شنیدن و اندیشیدن می پرداختند و نپرداختند بود تا شاید آن چراها زنگ خطری می بود برای رهایی زندگیشان... افسوس و باز افسوس... شرمناکم که این سان به شکوه نشسته ام اما بسیار رنجیده خاطر بودم از رفته ها پس سوی چاره گشتم ز بیچارگی...