در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کمند شمس
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:26:01
 

بازیگر تئاتر، معلم هنر و...

 ۲۵ اسفند ۱۳۷۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست»

در کتاب کمدی الهیِ دانته، ویرژیل راهنمای دانته از جهنم به‌‌سوی برزخ است. وقتی دانته با دیوار بزرگی از آتش روبه‌رو می‌شود و وحشت می‌کند، ویرژیل به او می‌گوید: «انتخاب دیگری نداری. این آتشی است که می‌سوزاند، اما از بین نمی‌برد.» ولی دانته همچنان می‌ترسد. ویرژیل ترس او را حس می‌کند، دست روی شانه‌اش می‌گذارد و تکرار می‌کند: «انتخاب دیگری نداری.» دانته نیز عزم خود را جزم می‌کند و وارد می‌شود.
همه‌ی کسانی‌که زندگی می‌کنند با این دیوار آتش روبه‌رو خواهند شد. این اجرا هم مانند ویرژیل راهنمای دوزخ به‌سوی دیوار آتش است و هریک از ما باید به‌تنهایی عبور کنیم. بعداز آن دیوار نیز خودمان راهنمای خودمان می‌شویم. این اجرا مثل ویرژیل نمیخواهد راهی به ما نشان می‌دهد؛ حتی راه‌حل ممکن!
برای من که در آشفتگیِ دیوانه‌وار اندوه به سر می‌برم تصاویری عرضه کرد که تا چند ساعت بعد بتوانم به آن‌ها متوسل شوم. عشق‌‌ورزیدن و از دست‌‌ دادن و همراهی‌‌کردنِ و رفاقت با یکدیگر کاری شجاعانه است. مهم نیست که مسیر چقدر طولانی است.

اجرایی کانسپت محور، اندازه و پرتلاش، خسته نباشید به همه گروه خوب این اجرا.

سپاس رضایی تو کاشف خودت بودی تا همیشه ها و هنوز، با شکوه بر صحنه بودی رفیق دلم نیامد ذوق ام از دیدنت را اینجا به یادگار ننویسم.

خسته نباشیدهمگی.
کمند شمس (kamand.shams25)
درباره نمایش چه i
میگویند وقتی ارنست چگوارا را در پناهگاهش باکمک چوپان خبرچین دستگیر کردند، یکی از چوپان پرسید: چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه می‌کرد!!؟

چوپان جواب داد که او باجنگهایش گوسفندان مرا می‌ترساند!

بعداز مقاومت محمدکریم درمقابل فرانسوی‌ها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه می‌کرد، من به تو فرصتی می‌دهم تا ده هزارسکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من اکنون این پول را ندارم اما صدهزارسکه از تاجران می‌خواهم، می‌روم تهیه می‌کنم و ... دیدن ادامه ›› باز می‌گردم...

محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده می‌شد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت ازادی او نبود و حتی بعضی طلبکارانه می‌گفتند که با جنگ‌هایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت.!!

ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم، نه بخاطر کشتن سربازهایم، بلکه بدلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود می‌دانند.

محمد رشید می‌گوید:
آدم دانا که برای جامعه‌ ای نادان مجاهدت میکند مانند کسی است که خودش را آتش می‌زند تا روشنایی را برای آدم نابینافراهم سازد!!

این همان حکایت سقراط است که ویل دورانت در پایان داستانش وقتی او را جام شوکران می دهند و می کشند، می گوید:

« بدا به حال آدمی که بخواهد جامعه ای را پیش از آن که موعد بیدار شدنش فرا رسیده باشد، بیدارکند!!!

همه را نوشتم شاید منظورم را برسانم، خسته نباشید درخشان بودید💫
مرثیه ای بر قتل و مرگ ژولیوس سزار، سراسر تلنگر است به ذهن بیننده، با بازی های درخشان و کارگردانی دقیق، صحنه های نقاشی شده و صدا و صدا و صدا که می‌پیچید دور مغز تماشاگر، در بعضی از لحظات لبها می‌خواهند به خنده باز شوند، اما آنگاه که ذهن فعال شد، خنده بر پهنه صورت می‌ماسد. پنداری ما نیز به همراه پرندگان به جستجوی خوشبختی پرداخته‌ایم و هم‌چون کلاغ، آنگاه که در آینه نگریسته‌ایم، خود را وارونه در آن یافته‌ایم، زخمی و خونین؛ بی‌ربط می‌گفت که می‌آییم اینجا خودمان را پیدا کنیم. من کجا دارم خودم را پیدا می‌کنم؟ من دارم پُشت و رو شده‌ی خودم را می‌بینم، نه خودم را. من از چشم چپم خون می‌ریزد: من از چشم راستم. من بال راستم شکسته: من بال چپم. من هر چه می‌گویم که نمی‌دانم، که نکردم، که نگفتم: من می‌گویم که همین می‌دانم، که همین من کردم. که همین من گفتم. من از زخمهایم درد می‌کشم: زخمهای من همه‌اش بی‌درد است. داستانم را هم که بگویی، تکذیب می‌کنم که داستان توست... دیدن شاهده که سالها رنج تئاتر و شعر به جان خرید و چه باشکوه روی صحنه میدرخشید، پوریا که دوید و دوید و دوید و با کف پاهای تاول زده تمرین و انتخاب های درست همیشگیش، بی رحمانه به اثبات خودش نشست، مجتبی رستمی فر درخشان در کارگردانی، و در آخر استاد رضا گشتاسب عزیز که جمله ها میتوانم برایش بنویسم و قلمم خجل است از ناتوانی، به عظمت هنرتان به بزرگی قلبتان و به پاکی روحتان درود می‌فرستم... منتظر کارهای بعدی این تیم درجه یک هستم، ققنوس وار از خاکستر تئاتر شهرستان بلند شدید، شراره شراره، به تکرار هزاران هزاره ....دست مریزاد
نمی‌دونم چی بنویسم، نمی‌دونم چطور لذت تماشای اثر رو توصیف کنم، نمیدونم چی بنویسیم، بازی های درخشان، کارگردانی درجه یک... آخ که نمی‌دونم چی بنویسم ... و هنوز نمی‌دونم چی بنویسم فقط خوشحالم که اجرا رو دیدم و از لذت تماشای این اجرا محروم نموندم✨
«عشق سرم نمی‌شود»
شکوفه گیلاس فریاد می‌زند.
🔸یوکی گو ٱگامی
«شکوفه های گیلاس » از دریچه ی تخیل محمد مساوات اولین روزنه های خودش را برای تیاتر شدن طی کرده اما در نهایت به «جهش جسارت» آدم هایی تبدیل شده که فارغ از عقبه و آینده فقط به فکر تولید تجربه ها و تخیلاتشان در چارچوب تیاتر بوده اند.
من فقط سعی کردم در جایگاه مخاطب قرار بگیرم و خیلی وقت ها هم شاید مخاطب خوبی نبوده ام. اما تیاتر خوب، خارج از تمام کارکردهای هنری و اجتماعی و... مخاطب سازه.
مخاطب ساخته شده با تیاترهای آبکی بعد از این اجرا یا تخریب می شه یا در چرخه ی تبلیغات دست به تخریب اثر می زنه، پس تبریک به تک تک مخاطبانی که این کار رو دیدن و لذت داشتن چشم و گوش رو در فرآیند تاویل دوباره ی یک اثری ... دیدن ادامه ›› هنری چشیدن.
این فرصت فقط با جسارت این گروه می تونست نصیب ما بشه که به تک تکشون بی نهایت بار تبریک می گم.
حامد رسولی شاید مهاجرترین بازیگری باشد که دیده شدن در قاب های تکراری تیاتر رو رها کرده و به دنیای مساوات پا گذاشته و چه قدم گذاشتنی به دنیای ژرف سید، رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
لابلای درد و رنج بی پایان هر روز، دیدن شکوفه های گیلاس مساوات یک شعر بی پایان بود.
کمند شمس (kamand.shams25)
درباره نمایش هالووین i
هیچوقت نتونستم حدس درستی درمورد اجراهای امیر دلفانی بزنم، این که کاری که قراره ببینم چه سبک و سیاقی داره، امیر از سالیان دور همیشه به دنبال تجربه و کشف و شهود بوده، هربار تجربه تازه و متفاوت، بازیگرهای این اجرا چنان با صداقت و سادگی روی صحنه میان که انگار واقعا جشن هالووین دعوت شدیم، هر بازیگر این کار رقصی دلنشین و ساده ارایه می‌ده و واقعا دست مریزاد به این تیم خوب بازیگران، برای من یه طراحی صحنه متفاوت و سالنی با امکانات بهتر کافی بود تا بی چون و چرا حرفام رو نقطه بزارم، در نهایت بودن یا نبودن مسئله این روزای تئاتر نیست، شدن و نشدن مسئله هولناک این روزای تئاتر ماست، خوشحالم که تمام تلاشتون رو برای شدن انجام میدید که؛ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش...
روزی کتابخانه ای در این سرزمین پیدا خواهد شد... چه لذتی، چه متنی، چه بازیگرهایی، چه احتمالاتی، چه تئاتر شهر روشنی، ممنونم از همه گروه احتمالات برای کشف و شهود و تمرین و ارزشی که برای مخاطب تئاتر قائل شدند، هنوز پرم از لذتی مدام، درخشان بمانید?
نمایشی ساده و جذاب با بازی های روان و اندازه، لذت و لذت و لذت، خسته نباشید✨
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

kamand_shams