همیشه قبل از اجرای یه شخصیت تو خواسته یا ناخواسته باید با اون شخصیت زندگی کنی و بعد از اینکه کارت با اون شخصیت تموم میشه دقیقا مثل یک مادر واقعی
... دیدن ادامه ››
اون رو از بین نمیبری تو با اون شخصیت خندیدی گریه کردی رویا دیدی کابوس دیدی و اون رو به حمعیتی نشون دادی و خداحافظی کردن باهاش درست مثل خداحافظی مادر با بچشه تو هیچ وقت اون شخصیت رو از بین نمیبری فقط جسمشو ازش میگیری و روح اون شخصیت تا همیشه زندهاس تو یه شخصیت دوباره خلق میکنی و گاها شخصیتهای قبلی توی شخصیت جدیدت اثر میذارن.
وقتی یک کاراکتری رو بیش از اندازه دوست داشته باشی و زمان بیشتری باهاش زندگی کرده باشی توی ساختن شخصیتهای جدیدت دلت میخواد بهش برگردی.
انتهای نمایش، آقای گرجی که با تمام شخصیتهای مختلف داشتند دیالوگها رو میگفتند بینظیر بود.
اوج نمایش در انتهای نمایش بود؛ قبل و بعد از رورانس اول و پایان.
هماهنگی بین بازیگرا عالی بود
موسیقی خیلی به جا و درست بود و چقدر بازیگرها با هم مچ بودند.
نقطه قوت این کار بازیگرهای بسیار کاربلد بودند و این باعث شده بود حتی اگر در کل ضعفی هم وجود داشته باشه از بین بره.
اما از نظر من کار از اواسط تئاتر جذابتر میشد و تو میخواستی بدونی که در اخر چی میشه ای کاش از اول داستان همه چی در اوج خودش نبود و به تدریج اوج میگرفت.
مثلا خانم مولایی شاید اگر ابتدای اجرا به اندازه اخر اجرا اون حس و حالشون یکسان نبود و تدریجی اتفاق میوفتاد جالبتر میبود.
در کل اجرای بسیار تمیز و خوبی بود لذت بردم.