آغوشت را باز کُن ،
و آنقدر گرم باش که گویی از سفر ِ ماه باز میگردم . .
فرض کن همه راه را در کهکشان معلق بوده ام،
و حالا جاذبه ای میخواهم که مرا به طرف ِ خودش بِکِشد،
دلم میخواهد در سرزمین ِ آغوشت،
عدد ِ جاذبه چیزی بیشتر از نه مایل به ده باشد ،
من زمینگیر بشوم ،
و زمین ِ من هم گلِ سرخ داشته باشد ،
البته من به کنج ِ لبهایت هم قناعت میکنم . .
حالا می توانی به پیشوازم بیایی
و من ،
همانجا کنار ِ پیچ ِ بازوانت فرود می آیم . .!