کبوتر ... (تقدیم به نارفیقان)
کبوتر را به بازی ها گرفتند..
چشش را با طنابی گرچه بستند ..
چو می پنداشت او مهری ز یاران ..
نه ترسی از پریدن مثل باران ..
دگر چون خسته او بنشست بر بام ..
که او پایش به ناگاه رفت در دام ..
طنابش
... دیدن ادامه ››
باز شد یاران که او دید..
دگر نیرنگ آنها را بفهمید ..
و چون راهی نبود او بر فرارش ..
صدا می زد ز دل پروردگارش ..
(شاعر : مهسا الیاس پور)