من این نمایش را از روی کامنت ها برای دیدن انتخاب کردم. کامنت هایی که نوشته بودند که با این نمایش هم گریه کردم، هم خندیدم. دوست داشتم نمایشی ببینم که روحم را لمس کند. اما برای من اصلا اینطوری نبود! با اینکه خیلی اتفاق افتاده نمایشی اشکم را دربیاره، اصلا احساساتی نشدم! خیلی هم نخندیدم! نمایش کلا یک سبک دیگه بود که نقطه قوتش متنش بود. متن خوبی داشت. متنی که همش داشت می گفت، نمی دانم. نترس از اینکه بگی معنی زندگی را نمی دانم! انسان ها خیلی چیزها را نمی دانند و شاید کلا الکی زندگی کنند و دلخوشی های الکی در زندگی و برای معنی زندگی داشته باشند و یا بسازند! متن جالب بود و من را به این می برد که من زندگی را چطور می بینم. به نظر یک جور دیگه روحم را لمس کرد! بازی ها به نظر من کاملا حرفه ای نبود. متوسط بود. کلی ترانه معروف هم در متن گنجانده شده بود که به نظر من یک جاهایی زیادی بود.
کارگردان کار خیلی خوش اخلاق جلوی در ورودی سالن نمایش ایستاده بود و به تماشاچیان که وارد می شدند خوش آمد گفت و در آخر نمایش هم ایستاده بود که به نظر من این نشانه اهمیتی بود که برای کارش قائل است و خیلی کارش قشنگ بود.