+ما تازه ازدواج کردیم و سرمان به زندگی خودمان گرم است. حالا از اینکه بچه ای خواهیم داشت احساس خوشبختی می کنیم.
دنیا و جنگ مزخرفش (جنگ جهانی دوم) به ما چه؟
+و خیال می کنید با این کارها (مبارزات زیرزمینی در آلمان نازی) به جایی رسیده اید؟ شما دو همقطار در برابر این ماشین عظیم؟
_اصلا مسئله ی تعداد در میان نیست، بلکه هر وقت به حقیقتی رسیدی باید برایش مبارزه کنی. چه تو پیروزی را ببینی چه کسی که بعد از تو راهت را ادامه می دهد، هیچ فرقی نمی کند. من نمی توانم دست به کمر بزنم و بگویم: اینها همه یک مشت خوک کثیف اند، اما به من چه ربطی دارد؟
+ما آبمان توی جوب نمی رود! خوشبختی من به هیچکس
... دیدن ادامه ››
آسیبی نمی زند!
_البته که میزند! تو میدزدی! تا وقتی دست روی دست می گذاری و شاهد کشته شدن هر روزه ی هزاران نفر هستی و ککت هم نمیگزد، تو بچه ها را از مادرهاشان می دزدی، شوهرها را از زن هاشان و از دخترها دوستان شان را، تو همه ی اینها را خوب میدانی و من از خودم می پرسم آیا تو بدتر از قهوه ای پوش های نازی نیستی؟ انها احمق تر از ان هستنتد که بفهمند مرتکب چه حماقتی می شوند. اما تو میدانی و کاری نمی کنی! ایا تو بدتر از نازی ها نیستی؟ البته که بدتری!
+اگر کمی جلوتر می رفتیم، حتما به این نتیجه می رسیدی که من جنگ را شروع کردم نه هیتلر!
_به یک معنا البته که همین طور است. وقتی دقیق تر نگاه کنی، می بینی بی تفاوتی تو باعثش شده است...
همه تنها می میرند / هانس فالادا / نشرنو