شـُـل بـمُـل
تماشا در آذرماه _ششمین اجرای نمایش
شروع نمایش : 18:40
تاخیر: 40دقیقه
طول اجرا: 60 دقیقه
جایگاه: ردیف دوم باکس وسط.
_موزیک آرامی با قسمتی از دیالوگ های نمایش در حال پخش است تا مخاطبین درجایگاه خود قرار گیرند و نمایش آغاز
... دیدن ادامه ››
شود.
پیچیدن صدای گرم و دلنشین خانم نساج در مغزم
حس خوبی دارد و نوید یک عاشقانه ای را میدهد که در رگ و جان آدمی رخنه خواهد کرد.
_روبه رویم چند باکس سفید برای نشیمن و دو عدد ویدئو آرت به عنوان دکور قرار دارد.
طرحی مینیمال که این روزها در اکثر نمایشها شاهد هستیم.
_در ابتدای اجرا طراحی لباس نظرم جلب میکند،
طرحی فکر شده با رنگ مشکی و قرمز که کاملا در خدمت ایده ی نویسنده است.
پَرهایی که یک دست مرد و یک دست زن را پوشانده اند و به مانند بال فرشته هایی مطرود شده یا نماد سرگردانی و هبوط آنهاست در دنیاهایی دیگر ، تا از آغاز شب اول تا شب چهاردهم با تکامل و یافتن روح همدیگر بالها کامل شوند و هر یک نیمه ی دگری شوند و انسانی کامل در یک جهان مشترک.(شاید)
_تمام حواس و تمرکز خودم را معطوف اجرا نگه میدارم تا از لابه لای مونولوگ هایی که گفته میشود بالاخره سوار بر موج نمایش شوم
اما هر شبی که میگذرد من گمراه و گنگ تر فقط نگاه میکنم......
نه عاشقانه اش میتواند چنگ بر دلم زند
و نه شکایتش از معشوق و زندگی برایم قابل فهم.
حتی تصاویر ویدئو آرت هم مکملی بر اجرا نمی یابم تا در دل تاریکی سالن، کور سوی امیدی شود برای کیفور شدنم از دیدن و شنیدن عاشقانه ای فارغانه.
_سناریوی نورپردازی و موسیقی هم نتوانست آن وهم آلود بودن یا اضطراب و عشق و ترس لحظاتی که بازیگرها عنوان میکردند را منتقل کند.
به دلیل محدودیت و سانسور در اکت یا عدم کارگردانی خلاق، آن شیمی عاشقانه ای که باید بین دو بازیگر اتفاق می افتاد را من حس نکردم.
_در حقیقت اگر چشمان خود را می بستید و صرفا به کلام گوش می سپاردید هم چیزی را از دست نمی دادید!
_در این ده سالی که مخاطب تئاتر هستم هیچوقت تا این اندازه احساس غریبگی با متن نداشته ام . . .
هیچ قلابی برای آنکه مخاطب را درگیر و به سوی خود بکشاند پیدا نکردم
گمان میکنم تیغ ناجوانمردانه سانسور تا بُن استخوان کار را شکافته که این چنین برزخ و دوزخ و بهشت قابل تمایز نیست.
_انرژی و تسلط در اجرای بانو نساج و جناب شیخی کاملا قابل احترام و ستایش بود
اما کاش این ایده ی ناب، قربانی این اجرا نمیشد و ما نمایشی کوک به مثابه ی( سُل بمل) میدیدیم
اما چه کنیم که بخت یار نبود و( شُل بمل) که کاملا متلاشی شده بود را به تماشا نشستیم.
_نمایش فاقد فلایر بود و من این موضوع را یک مورد منفی برای تمام نمایشها میدانم
چرا که میتوانست با نوشتن بخشی از دیالوگ هایی که با سرعت گفته میشد یا طراحی تصاویری مینیمال یا عنوانی از چهارده روایت به روی آن، به منِ مخاطب وسعت دید بهتری بدهید.
در کل تهیه ی یک بروشور از شناسنامه ی کار میتواند بخشی مفید از حافظه ی تجربه ی دیداری باشد.
_در آخر بااحترام به گروه اجرایی که با عشق فراوان خواستار انتقال تجربه ای نو بودند : در لیست نمایشهای غیرقابل پیشنهاد من است.
____________________________________
خارج از کادر :
باتوجه به هجمه ای که از طرف گروههای نمایش در تیوال علیه نقد و سلیقه ی مخاطبین شکل گرفته است
به نوبه خود وظیفه دانستم پس از سالها سکوت مِن بَعد با ابراز دیدگاهم، عضو کوچکی باشم در کنار تماشاچیان فهیم و راستین تئاتر.
شاید در این راه
اگر باهم بمانیم
وقت رسیدن
شعر خوشبختی بخوانیم :)