:::::: حالا حکایت ماست ::::::
نویسنده فقیدی تو مرور خاطراتش* از دوران کودکی میگفت:
"روزگاری پیش اومد که آذوقهمون تو خونه تهکشید... چایای رو که قبلا دمکردهبودیم جلو آفتاب پهن میکردیم تا خشک بشه بعد همون چای رو دوباره، اما با مقدار بسیار بیشتر دممیکردیم و میگذاشتیم جلوی مهمون... مادرم توش دو پر گلمحمدی از باغچه یا -اگه داشتیم- نوک ناخن چوب دارچین مینداخت ولی اون چای دیگه چای نمیشد... صورت مهمونها موقع نوشیدن هیچوقت از یادم نمیره."
* نقل به مضمون، از شبهای کافه شوکا