نمایش لاموزیکای سوم را دیدم. متن اصلی را نخوانده بودم و اگر خواندم نیز یادم نمیاید. یک تّاتر مینیمالیستی دیدم. تا بحال چند کار از آقای تهرانی دیده ام و شاهکارش نمایش مخزن بود. اکثر نمایشنامه های ایشان را نیز خوانده ام و با رویکرد ایشان به زمان آشنا هستم. زمان در کارهای آقای تهرانی طور دیگری بر صحنه میاید. با قابلیتی سیال و گسترده طوری که از مرکز به اطراف گشوده میشود و معمولا هرچه داستان پیش می رود زمان دایره بزرگتری از خود نشان میدهد. توصیفش سخت است. طوری که انگار وارد مرداب زمان میشوی و در همان حال گسترده حال به گذشته و گذشته به حال پیوند میخورد و در زمانی تبدیل به همزمانی میشود. اما در اینجا در نمایش لاموزیکای سوم معمولی ترین اجرای جلال تهرانی را دیدم. زمان اجرا با زمان سپری شده برایم تفاوتی نمیکرد. نمیدانم شاید روز خوب اجرای بچه ها نبود. بازی تارا یونس تبار را دوست داشتم. کار منظم دقیق شسته رفته استیلیزه بود و همه چیز هماهنگ و در خدمت یک کل واحد بود. اما این کمترین چیزی بود که از جلال تهرانی انتظار داشتم و همیشه منتظر یک کار شاهکار دیگرم. اما کارگردانی مثل آقای تهرانی نیز حق دارد تجربه کند و این را به فال نیک میگیرم.