من متن نمایشنامه رو خیلی بیشتر از خود نمایش دوست داشتم. هرچند بازی خانم گلستانی جالب بود اما دو بار در صحنه نمایش زمین خوردن جوریکه انگار اصلا روی حرکاتشون تمرکز نداشتن. ضمنا من دکور رو دوست نداشتم. در حقیقت باید بگم رنگ آمیزی دکور رو دوست نداشتم. چرا همه چیز آبی بود؟ من وقتی نمایشنامه رو خوندم احساس میکردم در اتاق یه آدم معمولی هستم که داره خیالبافی میکنه. اما اینجا از اول انگار میخواستن فضای احساسی رو به تماشاچی القا کنن. واقعا با رنگ آبی دکور ارتباط برقرار نکردم به خصوص که لباسهای زن داستان هم آبی بود.
اونجایی که آقای مولایی به پیغام دختر گوش میکرد خیلی خوب از آب در نیومده بود. قرار بود مرد با نامه ها وارد اتاق شه. هرچند آقای مولایی اولش یه جور خوب سرگردونی مرد داستان رو نشون داده بود اما بعد کل صحنه خیلی جذاب نشد. به خصوص پوشیدن دستکشها رو دوست نداشتم. اون صحنه نوازش با دستکشها رو. دستکش فنسی بیشتر زنها دست یه مرد نمیره و قرار هم نبود نوازش اون صحنه رنگی از واقعیت داشته باشه.
ایده استفاده از ال ای دی ها و حبابها جالب بود. ولی صحنه خواستگاری نه. خواستگاری پشت اون درها برای ردیفهای اول باکسهای کنار خیلی دیده نمیشد. صحنه ورود همسایه ها هم باید شاعرانه تر میشد. بوی سیب، صدای ساز؟ پس اینا چی شد؟
فکر میکنم به صحنه بردن این متن کار جسورانه ای باشه. چون وقتی اون شاعرانگی متن خیلی خوب منتقل نشه نمایش خسته کننده میشه.