امروز حسب عادت معمول در روزهایی که مهمان پایتخت می شوم برنامه تئاترهای روی صحنه را جست و جو می کردم که با دیدن نام اکبر رادی و میکائیل شهرستانی به انتخاب خود رسیدم. از نبود گزینه خرید بلیت در تیوال گمان کردم دیر رسیده ام و این تئاتر از صحنه رفته است که تماس با تماشاخانه شادمانم کرد. وارد سالن انتظار که شدیم تنها دو تن پیش از ما نشسته بودند. در سالن نمایش را برای هشت تن گشودند! شمار تماشاچیان در پایان به سیزده تن رسید حال آنکه گنجایش تماشاخانه به حساب من حدود 130 تن بود. نمی دانم در ذهن میکائیل شهرستانی که تنها در ردیف نخست نشسته بود چه می گذشت و یا بازیگرانی که به صحنه وارد شدند، چه حسی از دیدن سالن خالی از تماشاچی در خود تجربه کردند. اما من به نوبه خود افسوس خوردم و بغض کردم و شرمگین شدم؛ به حال این مظلومیت تئاتر، آن هم نوع متعالی. شرمگین به جای همه مردمی که می توانستند باشند اما نبودند فارغ از اینکه فلان نهاد یا بهمان سازمان حکومتی وظیفه یا نقش بایسته خود را ایفا می کند یا نه، ما مردم نیز جایی که باید، نیستیم و کاری که باید، نمی کنیم، دست کم به قدری که باید. دیدن دوباره صفحه تیوال برای نوشتن این چندخط دریغم را بیشتر کرد هنگامی که با صفحه خالی از هر نظر یا نقدی روبرو شدم برای نمایشی که بیش از یک ماه روی صحنه بوده است.
بگذریم. دست مریزاد و آفرین به میکائیل شهرستانی برای یک اجرای بسیار خوب و تأثیرگذار از نوشته اکبر رادی. بازی بازیگران شناخته نشده (شاید تنها برای من) ملودی شهر بارانی بسیار خوب و روان بود به ویژه مسعود آشوری در نقش مهیار و مرجان رستمی نیا در نقش گیلان. بهترین بازی به گمان من از آن مرجان رستمی نیا بود که جملات بسیار بلند را روان و بدون هر خللی در حس آن بیان می کرد. بازی مهدی جواهری در نقش بهمن را نیز به جز در ابتدای نمایش بسیار پسندیدم.
پیشنهاد می کنم نخست برای لذت بردن از یک کار خوب، بی آلایش، بی افاده، موجز و تأثیرگذار و دوم به عنوان یک وظیفه فرهنگی مردمی برای پشتیبانی از تئاتر خوب، در روزهای باقی مانده به دیدن آن بروید.