نمایش آوازهای سر شام، نمایشی غیر خطی که بین رئال و خیال می گذرد، اینکه کارگردان شام را به عنوان زمان روایت داستانش در نظر می گیرد کاری جالب است، اصولا ما آدم ها تنها جایی که همه جمع میشویم و با هم چند دقیقه ای گفتمان می کنیم و از حال هم با خبر می شویم موقع خوردن غذاست، و خب این وعده غذایی انگار تنها وعده ای است که همه اعضا حضور دارند، سه خانواده ای که در سر این سفره مسائل خود را مطرح می کنند ( البته یکی از این موقعیت ها خانواده نیست و دو دوست است که در موقعیتی خطرناک قرار دارند) در سه زمان متفاوت گذشته، حال و آینده هستند که کارگردان از پس کار خوب برآمده و برای بازیگر کاملا قابل لمس و فهم است، و نکته جالب ارتباط و تداخل زمان ها با هم و دیالوگی است که بین افراد در زمان های مختلف برقرار می شود، گاهی دیالوگ های گفته می شود که توسط شخصی که مخاطب نیست جواب داده می شود، حرف زدن مستقیم بازیگران با تماشاگر نکته جالبی است که در تمام نمایش دیده می شود، جایی که تماشاگر خود را بخشی از نمایش به حساب می آورد و نکته مهم دیگر در هم آمیختن موقعیت تراژیک و کمدی است، درست است به خیلی از دیالوگ ها تماشاگر می خندد ولی عمق فاجعه را هم درک می کند، دردی که خانواده سه نفره بخاطر مشکلات اقتصادی و بیکاری و در نهایت مرگ فرزند متحمل می شود تا مرگ یکی از آن دو دوست و قطع نخاعی شدن دیگری که اتفاقا موقعیت کمدی بیشتری را در فیلم بوجود می آورند و در نهایت خیانت زن به مرد در خانواده سوم یا همان آینده و کیسه دوختن برای همسر و تراژدی طلاق و فرزند طلاق، این در هم آمیختن موقعیت تراژدی و کمدی به مخاطب اجازه نمی دهد که به راحتی از نمایش و دیالوگ ها بگذرد و در نهایت غمی بر دل او می نشیند که بی شک مدتها به همراه خواهد داشت چرا که با بازیگران نمایش خندیده و زندگی کرده، نمایشی که در نهایت با آوازی غمگین پایان می پذیرد، ممنونم از همه عوامل این نمایش، به امید روزهای بهتر و جهانی شادتر