نمی دونم این حس مشترک بوده یا نه ولی برای من سمیه نماد "گریگوار سامسا" از "مسخ" کافکا بود.
سمیه کسی بود که با کابوس وحشتناک خانواده ای از هم پاشیده و زندانی شدن در چهارچوب این تاریکی مواجه شده بود. در این شرایط و در حالیکه سمیه نسبت به تک تک اعضای خانواده در خود تعهد اخلاقی ایجاد کرده بود و در تامین حس امنیت و رفاه همه نقش انکار ناپذیری ایفا می کرد ولی به مشابه گریگوار و با گذشت روند فیلم و (سوء) استفاده همین اعضا از پاکی و زیبایی روحی سمیه، وقت رفتن سمیه فرا می رسد.
خدمات قبلی جزوی از وظایف سمیه محسوب شده و نگاه برادر بزرگتر، لیلا و ... بر لزوم رفتن سمیه، سر آغاز انگیزه های جدید در انتخاب برای رفتن می شود.
به نقل از ولادمیر ناباکوف (استاد ادبیات دانشگاه روسیه)، رساترین تعریفی که می توانیم از هنر به دست دهیم این است: زیبایی به اضافه ی دریغ.هرجا زیبایی هست دریغ هم هست, به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست:زیبایی همیشه می میرد.