این روزها ابراهیم حاتمی کیا با جبهه گیریهای سیاسی اخیرش دیگر کارگردان چندان محبوبی نیست. با این حال هنوز از لحاظ عدم محبوبیت تا دهنمکی شدن فاصلهی زیادی دارد و این یعنی هنوز میتوان بلیت خرید و پای فیلمهایش نشست. «بادیگارد» اثر نسبتاً موجه و قابل قبولی است. سکانسهای اکشن درخشان، فیلمبرداری و تدوین و موسیقی جذاب، نقش آفرینی قدرتمند پرویز پرستویی و بازی ستودنی مریلا زارعی، داستانی نو و سوژهی غیرتکراری، همه و همه دست در دست هم دادند تا نقصهای نه چندان دلچسب فیلمنامه را بپوشانند و تا حد زیادی نیز موفق میشوند. بگذارید به چند مورد آن اشاره کنم:
1. حیدر از بیماری اینسامنیا (بیخوابی) رنج میبرد. بیماری که یک هفته قبل از شروع فیلم دچارش شده. هیچ دلیل خاصی برای آن ارائه نمیشود. ماجرای ترور دکتر صولتی که نقطه عطفی در باورها و شرایط کاریاش ایجاد کرد بعد از شروع بیماری رخ میدهد. حالا این چندان مهم نیست. چیزی که اهمیت دارد این است که حیدر شبها پارچه به چشم میبندد، چندین بار دکتر میرود و آزمایش میدهد، همهی اینها یعنی ماجرای بیخوابی او مهم است، اما در نهایت میبینیم که این موضوع هیچ اهمیتی ندارد! از لحاظ فیزیکی همچنان سرحال است، تصمیم گیری و قدرت تشخیصش نرمال است، در برخورد با آدمها عصبی یا متوهم نیست، همه چیز درست و سر جای خودش است، حتی در قسمتی از فیلم جلوی تلویزیون خوابیده و خرناس میکشد. بیخوابی او فقط چند سکانس را به خود اختصاص داده و تاثیری در روند داستان و رخ دادن ماجراها ندارد. فقط چند فلشبک در ذهن او نقش میبندد که آن چون در هنگام آزمایش پزشکی رخ میدهد اهمیت چندانی ندارد. شاید این یک برداشت ضعیف و الهام گیری ناقص از اینسامنیای نولان باشد. شاید هم نه! هر چیزی که هست این قضیهی بیخوابی مانند یک زگیل بیخود و بیجهت به فیلم چسبیده است و هیچ نقش خاصی در روند آن ایفا نمیکند.
2. حیدر سر تا پا لبریز از شعار است. این هیچ اشکالی ندارد! بعضی فیلمسازهای ترجیح میدهند حرفشان را به صریحترین شکل ممکنه در دهان
... دیدن ادامه ››
قهرمان داستان بگذراند. خیلی هم خوب است. تاثیر خاص خودش را هم میگذارد. اما این تا جایی قابل قبول و موجه است که روند داستان را به بازی نگیرد و داستان تبدیل به یک قصهی رویایی نشود. شعارهای ریز و درشت و وقت و بیوقت و بعضاً غیر قابل فهم حیدر را میشود با چند لیوان آب قورت داد و پذیرفت، اما دیگر کار به جایی میرسد که او با اتهام کمکاری و اهمال مواجه میشود و در جواب بجای آنکه حرف بدرد بخوری تحویل کنترلچی و تماشاچی بدهد، درست چیزی را میگوید که احمقانهترین جواب ممکن در آن لحظه است! او پس از 30 سال خدمت، متهم به اهمال شده، و در جواب میگوید: شک کردم! مطمئن نیستم! جانم را برای هر چیزی فدا نمیکنم! یعنی همچین کاراکتری میتواند اینقدر احمق باشد که به او بگویند تو بجای آنکه سپربلا شوی، آن را سپربلا کردی، او هم جواب بدهد خوب کردم! الکی نمیخوام بمیرم! آن چند هفته قبل از بازنشستگی! این جواب همه چیز را، قدرت و تجربه و قابل اعتماد بودن و همه چیز حیدر را میبرد زیر سئوال.
3. کاش حاتمی کیا کمی بیشتر فکر میکرد و بیخودی نسبت دیرینهای بین حیدر و آقای مهندس نمیگذاشت. نه تنها این جزو آن دسته از اطلاعاتی است که گفتنش لزومی ندارد، بلکه حتی میتواند پیام فیلم را نیز کمی دستکاری کند. این که واضح است. فیلم میخواهد بگوید که حیدر ناخوداگاه پشت سر کاندیدای ریاست جمهوری قرار گرفته، چون شک دارد که او آدم بدرد بخوری است (هرچند، هرچیزی که از دکتر صولتی نشان داده میشود او را یک شخصیت کاملا مثبت معرفی میکند و اصلا معلوم نیست این شک از کجا به دل حیدر افتاده است!) و در آخر چون فکر میکرده آقای مهندس بیشتر به درد مملکت میخورد (بله! دهه 90 با دهه 60 فرق میکند) خود را سپر بلای او میکند. اما، از کجا میتوان مطمئن بود؟ شاید حیدر به احترام همرزم دیرین خود، بخاطر پشیمانی از اینکه هوای خانوادهی او را در طی این سالها را نداشته است، دست به چنین کاری میزند! واقعاً به جز آن سکانس اضافی و بیربط مزار شهدا، که آقای مهندس و حیدر مثل ابر بهار گریه میکنند (بعد از گذشت 30 سال از جنگ. حیدر به کنار، مهندس چرا؟ او که حتی پدر خود را به یاد نمیآورد!)، کاربرد دیگری هم دارد؟ اصلاً چرا باید سر یک جریان حرفهای، به ناگهان موضوع شخصی شود، به شکلی که دیگر تشخیص اینکه حیدر به کارش اعتقاد دارد، یا دارد از سر رفاقت به آشنا کمک میکند برایمان غیر ممکن باشد؟
در کل بادیگارد را میتوان دوست داشت. بالاخره لا به لای این همه فیلمی که موضوعات اجتماعی را چسبیدهاند و ول نمیکنند، یک فیلم با مضمون سیاسی قابل احترام است.