1. جملهی ابتدایی فیلم که بر روی پرده نقش میبندد، «داستان این فیلم واقعی نیست و برگرفته از ذهن نویسنده است»، از همان دست جملات گمراه کنندهای است که بطور غیر مستقیم فراتر از مفهوم کلامیاش میرود و به وضوح پیامی ضد آن چیزی که خوانده میشود را منتقل میکند. این جمله خیلی ساده است! یعنی «این فیلم شما را به یاد یک ماجرای واقعی میاندازد که همگی آن را میدانید!» یعنی «حواستان را جمع کنید! این فیلم شبیه یک داستان واقعی است که ما منظورمان اشاره به آن نبوده!». این جمله کاملا هوشمندانه فیلم را از هرگونه اتهام مبری میکند، اما پیام خود را به سادگی میرساند. (بیربط: قبل از شروع فیلم، آنونس فیلم «خندههای آتوسا» به کارگردانی علیرضا فرید پخش شد و در انتهای آن این جمله بر روی پرده نقش بست: «این فیلم هیچوقت در جشنوارهی فجر به نمایش در نیامد!». این هم یکی دیگر از آن جملات غیر مستقیم است. تبلیغی موثر که مفهوم آن فراتر از کلماتی است که در ساخت جمله بکار برده شدهاند)
2. من یک اشتباه مرتکب شدم! و آن اینکه در یک روز، به فاصلهی تنها بیست دقیقه، ابتدا فیلم «ابد و یک روز» را دیدم و بعد «خشم و هیاهو». این مسائله نه تنها باعث شد که از بازی نوید محمدزاده (که در هر دو فیلم ایفای نقش میکند) در خشم و هیایو لذت نبرم، بلکه حتی خشم و فریادها و ادبیات دیکتاتورگونهی او برایم نخنما و کپی بیماهیت و غیرضروری از کاراکتر او در فیلم نخست بنظر برسد. بازی طناز طباطبایی (که با وجود آنکه نقش دوم را در فیلم دارد، اما در تیتراژ بعنوان اولین بازیگر نقش میبندد) چندان چنگی به دل نمیزند. کاراکتر او هیچ چالش مشخصی ندارد، هیچ بعد و زوایای پنهانی ارائه نمیکند، او در داستان خسرو پارسا یک شیطان است و در ماجرای حنا سرافراز یک فرشتهی مظلوم. اینجاست که شما را به خواندن شمارهی 3 از این نوشته دعوت
... دیدن ادامه ››
میکنم!
3. این فیلم پتانسیل این را داشت که خیلی بهتر از این از آب در بیاید. منتها چند نکتهی کوچک قدرت تاثیر گذاری آن را به شدت کاهش داده است. کاراکترها یا سفید هستند و یا سیاه. از اواسط فیلم، وقتی که راوی عوض میشود، رنگها نیز به یکباره عوض میشوند. و این بطور کامل جلوی پیچیدگی شخصیتها، چیزی که این فیلم به شدت به آن نیاز دارد، را میگیرد. خسرو پارسا همیشه خشمگین است. فریادهای وقت و بیوقتش بر سر مدیر برنامههایش را اگر بپذیریم، حتی در یک سکانس هم محبت پدرانهای از او نسبت به فرزندش را نمیبینیم. حتی یک صحنه یا دیالوگ درست و حسابی از عشق بین او و حنا را شاهد نیستیم. حتی ابراز محبت او به حنا (در سکانسی که احتمالا بام تهران است و رو به شهر نشستهاند) همراه با پرخاش و توهین است. باز هم این اشکال اصلی ماجرا نیست! سکانس بام تهران، روایت از زبان حنا است که در آن خسرو همیشه خشمگین بنظر میرسد. مساله اینجاست که در روایت خسرو هم او به همین میزان عصبی و بداخلاق است و همین نکتهی کوچک ابعاد شخصیتی و چالشهای رفتاری یک کاراکتر را از او صلب کرده است. حتی هیچکدام از دو کاراکتر اصلی فیلم، نه خسرو و نه حنا، فک و فامیل و کس و کاری ندارند (که حتی در دادگاه حاضر شوند) که لااقل بتوانیم در دو روایت مختلف دو بازیگر، با کمک آنها کمی پیچیدگی را در روابط آنها احساس کنیم. (به جز چند نفر دوست حنا که چون در روایت خسرو جایی ندارند و در روایت حنا هم دیالوگ خاصی بین آنها رد و بدل نمیشود، در همان سطح باقی میمانند)
4. شاید (بنظر من) بهتر بود که این فیلم به شکل دیگری ساخته میشد! یعنی بجای آنکه ما در ابتدا به طور کامل ماجرای خسرو را شاهد باشم و بعد داستان حنا را بشنویم (که همین امر باعث میشود همگی به اتفاق به این نتیجه برسیم که خسرو دروغ میگوید)، این دو داستان به شکلی تو در تو چیده و تدوین میشد و حتی در بعضی قسمتها تماشاچی برای آنکه راوی را تشخیص دهد دچار چالش میشد.
5. در انتها باز هم قاتل شناسایی نمیشود، یعنی ابزار درستی برای شناسایی آن در اختیار تماشاچی گذاشته نمیشود. در داستان خسرو، او در راه فرودگاه، به همراه دو نفر شاهد، است که خبر را میشنود. در داستان حنا نیز ماجرای فرودگاه دوباره تائید میشود. پس اگر حنا قاتل نیست (که قرار است ما این تصور را داشته باشیم که در آن اتاق خسرو از حنا خواسته که قتل را گردن بگیرد تا بعد او در دادگاه رضایت بدهد) خسرو هم نمیتواند قاتل باشد. حتی هیچ توجیهی برای سکوت حنا در اتاقی که با خانوادهی مقتول در آن نشسته است، حرف نزدنش و رضایت به اعدام نیز ارائه نمیشود. توجه کنید که آن دو نفر شاهد که با ماشین خراب شده در راه فرودگاه دست و پنجه نرم میکنند خیلی مهم هستند!. چون حتما در بازپرسی ها حضور داشته و دور بودن خسرو از صحنه ی قتل را تائید کرده اند.
6. این را در آخر اضافه کنم که از هر چیزی بتوان ایراد گرفت، اما صحنهی بازسازی قتل را میتوان یک شاهکار در سینمای ایران دانست!