(( بس غمزه از این گُنبد دوار کشیدم ))
عمری ستم از نرگسِ بیمار کشیدم
بر راهِ دلم هفت خطِ دیوار کشیدم
در زلفِ خَمش تا که دلم شد گرفتار
صد شیوهء جور کزین گرفتار کشیدم
آنجا که دگر غمزه جادو بخواب رفت
بس غمزه که از گنبدِ دوار کشیدم
هر آتش که از فتنه بپا کرد و برافروخت
بال و پرِ خویش بر سرِ آن نار کشیدم
گه شمع بُدم، گه چو پروانه
... دیدن ادامه ››
بسوختم
بر گُردهء خویش صحبت اغیار کشیدم
خونِ جگری که حاصل از راهم شد
از روزنِ دل و چشمِ بیدار کشیدم
دل بُرد و نشد چو مرغِ دل را خریدار
آن را به درِ خانهء خَمّار کشیدم
ای دل مرو دیگر پیِ عشق و نگاه کن
ما راکه چه از عشق و دلدار کشیدم
تا دل نرود بارِ دگر در خَمِ زلفی
در رهگذرش خطی به پرگار کشیدم
آنکه ز صفا بر دلِ ما نقشِ وفا زد
بر سینهء خود عارضِ آن یار کشیدم
================
سلام دوستان عزیز..
مدتی است که من نمیتوانم به نوشته ای
امتیاز بدهم..نمیدانم دلیل آن چیست؟؟
ممنون از راهنمائی شما