(( چاووشِ عشق ))
ندانم چاووش عشق کی در آید
ز پرده بر سرِ من پر گشاید
برون جستم ز نفسِ خود دوصد بار
که شاید جان ز نفسِ سگ رهاید
خطاکار این دلِ گم کرده همت
به هر لغزش به دردِ من فزاید
چو نفسِ هرزه گرد از بند رهاشد
به هر لحظه چو خود یک سگ بزاید
فراموش کن من و ما و جهان را
جز او تا چاووشِ عشقش در آید
رهاساز هردو عالم
... دیدن ادامه ››
چون جنین باش
بخور خون و صدایت در نیاید
دو چشم خود بروی این جهان بند
اگر خواهی ترا غصه سر آید
من و دل دور ز یار اندر ستیزیم
که بی عشق زندگی ما را نشاید...