(( شد نوحه گر دلِ ما ))
دیدی به یک بهانه شد دربدر دلِ ما
کرده ازین خرابات عزمِ سفر دلِ ما
ازجان کشیده دست و برکف گرفته جامی
در راهِ او نشسته شب تا سحر دلِ ما
گفتم که دل فرستم در کویِ میفروشان
شاید ز زلفِ دلبر آرد خبر دلِ ما
ساقی مگیر بهانه گر دل بکف ندارم
دیریست کز غم او هست دربدر دل ما
جامی بده که جان را چو خرمنی بسوزد
زیرا جز این ننوشد جامی دگر دلِ ما
این
... دیدن ادامه ››
حلقه غلامی در گوشِ ما از آنست
کو بر جمالِ جانان کرده نظر دلِ ما
پایم ز بند رها کن تا بشکنم این قفس
کامشب به کویِ دلبر دارد گذر دلِ ما
یاری که روی و مویش بود مایهء حیاتم
با رفتنش ز حسرت شد نوحه گر دلِ ما
از نالهء شبانه درویش دگر بپرهیز
زیرا کزین فسانه شد خون جگر دلِ ما