چشمه و دریا
به من خندیدی و گفتی که دریام
بلندآوازه و رقصان و زیبام
منم بخشنده ای با سفره ای باز
که روزی دادنم را نیست اتمام
منم چون آینه در قاب خاکی
برای آسمانیها معمام
که سلطان جهان در کهکشانها
به لطف من شده زیبایی اش تام
اگر سبزی و شادابی ببینی
به دست رود خادم دادم انعام
اگر
... دیدن ادامه ››
ماهی کوچک را پناهم
نهنگ پر ز هیبت را کنم رام
برای شاعران ، مهتاب دارم
برای عاشقان شبهای آرام
در این دنیا نمی بینم نظیری
که همسر واژه ایست در حد دشنام
برو دیگر نخندانم به گفتار
که عشق تو از اول بوده اوهام
ولی افسوس تو هرگز ندیدی
منم یک چشمه ی بی تاب و خوشنام
ز من سیراب گردد جان تشنه
برای پاک ماندن هستم الهام
اگر جایی ندارم بهر سکنی
نگردد هیچکس در جانم اعدام
که من تصویر نابودی ندارم
طلوع نور را ، هستم چو یک جام
تو گاه بخشی و گاهی کینه ورزی
من اما بخششم بوده است مادام
اگر خردم، اگر بی ساحل و موج
ولی هر لحظه پرمهر و مصفام
تو در عشق به خود روزت به سر کن
من از عالم بگیرم روز و شب کام