کت زرد لعنتی
دیگر خسته شده ام، از اداهایت... و آن کت زرد لعنتی اینها را در بیابان سن مورینو بر سر یک آدم خیالی به اسم مستر مود فریاد زدم. تمام عمر این مرد با صورت سبزه و واکس خورده، با آن کت زرد رنگ لعنتی روبرویم پشت به مسیر همگام با من می آمد و با دهان خشکش روبروی من لبخند می زد و صبور منتظر تصمیمات من بود، موافقتش با چنباتمه زدن در کنار کار همراه بود و اگر جریان خلاف میلش پیش می رفت با عبور مکرر از خاطر بنفشم تمرکز را فراری می داد، اما چندیست که فقط حرف مفت می زند، یاوه... یاوه... یاوه... به طوری که فقط می خواهم در به درش کنم...
قلم را به زمین انداخت و کاغذ مکتوب شده را مچاله کرد و به باد سرازیر در بیابان سپرد، ساعت ها پیاده روی برای فراری دادن مستر مود تا بیابان آمده بود، مستر مود قصد رفتن از ذهنش را نداشت.
هفت تیر گلدن ایگل را از جیب پشتی شلوار پانصد و یکی که به پا داشت برون کشید، هر دو یادگار پدربزرگش بودند، از جیب پیراهنش یک سیگار دست پیچ بیرون کشید و با تک چوب کبریت پشت گوشش سیگار را روشن کرد و پکی عمیق زد، اسلحه را نگاه کرد و یک فشنگ در رولوِر دید، چخماق را کشید و اسلحه آماده شد، سرش را بالا آورد، مستر مود را دید که دست چپ را به نشانه ی مخالفت بالا آورده. اسلحه را روی چشم چپش که از عرق خیس بود گذاشت، لبخندی با آزادترین حسِ چروک شده بر صورت به مستر مود زد و ماشه را کشید.
صدایی مهیب آمد و نور از صفحه رفت، پرده ای سنگین و مشکی آرام بر صحنه نشست.