تو باشی و من نباشم و صحنه ای خونین،
و تو با اسلحه ای که حتی کار با آن را نمی دانی و هراسناک بر زمین می اندازی اش.
تو باشی و من نباشم
و دستهایی که می خواستند آگاتا کریستی و لوپه د وگا را به هم پیوند بزنند...
دستهایی پاک...
تو باشی و من نباشم و دستهایی آلوده...
زجه زنان بر چهره بکش انگشتانت را
و بگذار نور سرخ صحنه بشوید روسیاهیت را...
و تو باشی و حسرت
و تو باشی و نکبت
بر نارفیقان شرم باد
.
.
.