فصل شکار بادبادکها...الگوریتمی از خشونت و جادو
دختری به دنبال دختر عموی گمشده اش به تهران می آید و برنمی گردد.دختر عمو گم شده،گم اش کرده اند.ماجرا در برداشت اولیه بحران هویت است ولی نویسنده زیرکانه گذر کرده و به آرزوهای از دست رفته نسلی پرداخته شاید کمی عقب تر از ما و جلوتر از خیلی ها.جلال تهرانی نوعی از خشونت را به تصویر کشیده فارغ از زمان اجتماعی.خشونت انسان علیه هم نوعش،علیه خودش،خودش با خودش.صحنه بادبادکی است که لبه های تیزش دل آدم را میلرزاند،هر بار که دختر حرکت میکند منتظری پرت شود همانطور که از آرزوها و کودکی اش پرت شده در جهنمی که نمی داند چرا آنجاست؟! مونولوگی که در خلالش دیالوگ زیاد میشنویم.نمایشی که داستانش مرز باریکی را حفظ کرده تا نمایشنامه بماند و انگ داستان نخورد و در نهایت قاب جادویی که در مقابل تماشاگر میگذارد.همانطور که آنتونیونی بزرگ را استاد مسلم قاب بندی مشوش در سینما میدانند،تهرانی در تاترش جادو را زنده نمایش میدهد.کاری میکند در ساحتی بسیار فراتر از سرگرمی و شعبده بازی اهالی این روزهای تاتر.تمام عناصر صحنه از بازیگر تا نور تا لباس و دکور و حتی سه نوازنده قابلش را در ترکیبی میگذارد به شدت مغشوش و در عین حال دارای نظم درونی.اندیشه را از کلام به تصویر منتقل میکند.تصویر ایستا و در عین حال ریتمیک...مگر جادو جز این است؟ نمایش« فصل شکار بادبادکها» فصلی تازه در اندیشه اگزیستانسیال است.دختر فاقد جنسیت میشود در حالی که زن است و پرداختن به مجموعه ای از تناقض ها که فقط ساختار « انسان» است.قبل تر کیارستمی تا حدی به این ایده در فیلم هایش نزدیک شده ولی این خاصیت، تفاوت دنیای زنده قاب تاتر با سینماست که اگر جادویش اتفاق بیافتد بسیار گیراتر است.تهرانی به عنوان نمایشنامه نویس کاری انجام داده که خودش در موقعیت کارگردان باید از خودش عبور کند و باز در موقعیت طراح صحنه کاری کرده که باید از دو مولفه دیگر تاترش پیشی بگیرد.رقابت حیرت انگیزی راه انداخته و در هر جایگاه روی دست خودش بلند شده، همین است که کار قضاوت را برای منتقد سخت میکند.نمیفهمد.نمیشناسد.خوشحالم که امکان دیدن این کار را داشتم و اگر اهل تاتر هستید پیشنهاد میکنم خودتان را به سالن اصلی تاتر شهر برسانید.از این اتفاق ها کم پیش می آید و اگر نیستید هم اینبار بروید ،قول میدهم که « اهلی» شوید.