شانزده ساله بودم مدرسه و کتاب و آل احمد تنها دل مشغولی هایم بودند
نگاه تو مرا از دنیای کوچک خود ساخته جدایم کرد
نگاه تو زنانگی ام آموخت و حجم مهربانیت شب بیداری ام افزود
طنین صدایت وقتی آهسته در گوشم نجوا می کردی لرزه بر دلم می انداخت
آرام آرام احساسی در من ریشه دواند گرم شیرین دلهره آور
با خودم گفتم عشق؟!
خدایا عشق؟!
حرف حرف عشق را برایم هجی کردی.....
و اکنون پس از سالیان همان گرمی نگاه..........
پ ن:شاید تو هم گاهی در خلوتت از کنار خاطراتمان گذر می کنی.......
93/6/21