خوش آن دوران که یاران،یار بودند
تمام این دیار عیار بودند
یکی خورشید و ماه و آستاره
فدای آن دل تب دار بودند
سه تار و تنبک و بانگ چکاوک
صدای یاریار،یار بودند
به جوی و نهر و برکه ماهیانش
همه صیادِ دُر ناب بودند
دریغ ،افسوس و صد،صدبار افسوس
که این نابان همه چون خواب بودند
همه عیار ها،طرار گشتند
مثال گرگها خونخوار گشتند
همان
... دیدن ادامه ››
خورشید و ماه و آستار
مثال شمع عاشق خاک گشتند
نه از دُر نام ماند بر جا،نه از لعل
فدای آن شه دجال گشتند
دراین سوی بیابان مانده ام من
به امید سرابی مانده ام من
که شاید بازگردد کهنه یادم
خیالم،نورچشمم،مه نگارم
نگارم رفت دیگر باز نآمد
دو چشم خشک من اشکش نیامد
قسم بر قدسیان هفت پیکر
خیالم را بده، مُردم دیگر
نه مهری از سرایت مانده بر دل
نه شوقی تا رَوم ایوان دیگر
بیا بگذر از این فرتوت دل خون
که از خون دلم صحراست جیهون
همه فریادهایم مانده اَبتر
بمان اَبتر تو ای شعر بار دیگر...
ل.پ 13 آذر 1393