«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت.
گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی...
هیچ خبری از زندگی نمی شد! خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد. باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم. چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ...
از: میشل لبر - کاناپهی قرمز
با ابن که در کل این فیلمو دوست داشتم اما به نظرم بهتر از این هم میتونست باشه ، داستانش به نظرم خیلی کلیشه ای و تکراری بود ، اگه رو روابط زن و مرد یا پدر و پسر و... تمرکز بیشتری می کرد و دیالوگهای بهتری استفاده می کرد بهتر بود یا اگه هدفش قصاص بود رو این موضوع باید تمرکز میکرد و عواطف متهم باید پررنگ تر میشد. چون هیچ چیز جدیدی نداشت. کاش از دل این داستان ، داستان های دیگه ای هم بیرون میومد و بعضی جاها آدم حوصله اش سر نمیرفت.
اما بازی ها خوب بود به خصوص محمدرضا شیرخانلو