خوابی پر از التهاب از عذابی در سراب
عمری خراب دارم آری عمری خراب
حتی ز من عذاب گشته بس خجل
زیرا که من خودم عذاب گشته ام عذاب
در جاه و جم که حشمت اینان کور سازدم
اما خدای من انگار که کرده من ، جواب
من در ظلمتم سیاهی ست چفت این تنم
کرم شب تاب چو بدیدم گفتمش بتاب
روزگارِ تنیده به غم به گلایه به شکوه ها
اسمش ز تلخی زیاد شد روزگار ناب