در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیررضا طلاچیان درباره نمایش زورو محاکمه می شود: یادداشتی بر نمایش «زورو محاکمه می‌شود» ابتدا می‌خواستم این یادداشت
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:20:24
یادداشتی بر نمایش «زورو محاکمه می‌شود»

ابتدا می‌خواستم این یادداشت را با جمله‌ای قصار آغاز کنم ولی هر چه فکر می‌کنم آن جمله‌ی کذایی را به خاطر نمی‌آورم؛ برای همین عجالتاً از خیرِ آن می‌گذرم، به امید آن که سر و کله‌ی جمله‌ی مفقوده، جایی از این یادداشت پیدا شود.

«زورو» یکی از بسیارْ قهرمانانِ نوستالژیکِ بسیاری از ماست. بسیاری از مایی که از دوران حکمرانیِ قهرمانان قَدَرقُدرتِ منفرد قد کشیده‌ایم و دنباله‌‌‌ی نوستالژی‌هامان تا دوران ریزقهرمانانِ کم‌توانِ متکثر، کِش آمده است. نه اینکه دوران آن قهرمانان قَدَرقُدرت سر آمده باشد؛ نه! هنوز هم گوشه و کنار صنعتِ عظیمِ سرگرمی‌سازی جهان، هر به چندی این قهرمانان فرتوتِ خاک‌خورده را به کار می‌گیرند. خاک از گُرده‌شان می‌تکانند و دوباره و چندباره ظهور می‌کنند و گوشه‌ای از مشکلات ریز و درشت جوامع دور و اطرافشان را حل و فصل می‌کنند. سپس دوباره توی پستوی فراموشی بازمی‌گردند و به انتظار می‌نشینند تا نوبه‌ی بعدی‌شان فرا برسد. «زورو» هم از همان دسته قهرمان‌هاست؛ حالا نه به زورمندیِ هالک، نه به تیزپروازی سوپرمن، نه به هوشمندی بتمن و نه حتا به عظمت کینگ‌کنگ! «زورو» ریزنقش‌ترینِ‌ قهرمانان است؛ انسانی‌ترین‌شان از لحاظ ابعاد، دستِ کم. تنها سلاحش شمشیر نازکی است که هنوز هم نمی‌دانم چگونه با آن آدم‌بدها را قلع ... دیدن ادامه ›› و قمع می‌کند. تنها کاربردِ آن شمشیر، نقشِ حرفِ‌ Z روی در و دیوار و تن و بدن آدم‌بدهاست انگار. حالا همه‌ی اینها به کنار، همه‌ی اینها را گفتم که بگویم «زورو» هم مانند هالک و بتمن و سوپرمن و دیگر هم دوره‌هاش پیر شده است. آن‌قدر پیر که توی تماشاخانه‌ی کوچکی همچون «سالن گوشه‌ی فرهنگسرای نیاوران» گیر می‌افتد و جلو تماشاچیانی که دسته‌دسته هر شب «ساعت 9:00» به تماشایش می‌روند، «پنجاه دقیقه» محاکمه می‌شود. حکم چیست؟ چوبه‌ی دار! پایانِ تلخی است، نه؟ آن هم برای قهرمانی انسانی! پس چرا تماشاچی در طول محاکمه می‌خندد؟ بسیار هم می‌خندد! شاید چون می‌داند مرگ یک شوخی است؛ به ویژه مرگِ یک قهرمان، شوخیِ بدترکیب و مضحکی است که تنها می‌توان به ریش آن خندید. چرا که از مرگ یک قهرمان، قهرمان‌های بسیار زاده خواهند شد و همین است مضحکه‌ی محاکمه‌ی «زورو». قهرمان مرگ نمی‌شناسد و این را همه خوب می‌دانند. برای همین دلِ تماشاچی قرص است که قهرمان نخواهد مُرد؛ حالا می‌خواهد این قهرمان، زوروی کالیفرنیای دهه‌ی 1790 باشد، یا زوروی هر زمان و مکانِ دیگر... تماشاچی به شادیِ این نامیرایی می‌خندد؛ بسیار هم می‌خندد.
این یادداشت به پایان خود نزدیک می‌شود ولی هر چه زور ‌می‌زنم، آن جمله‌ی قصارِ کذایی به خاطرم نمی‌آید که نمی‌آید. شاید اصلاً بهتر باشد به جای آن، یادداشت را با اشاره به بازی خوب «احسان کَرَمی» به پایان ببرم که «دُن دیگو دِلاوِگا» ملقب به «زورو» را دوباره در مقابل دیدگان‌مان زنده می‌کند. همچنین صدابازیِ دلنشینِ «مجید حبیبی» در نقش‌های گوناگون و صد البته نوشته و کارگردانی قابل قبول «شایان افکاری» که هر چه پیش‌تر می‌رود، کارهاش بهتر می‌شود و اجراهاش شسته‌رُفته‌تر. کاش این‌چنین نمایش‌ها که از دلِ تئاتر مستقل ما بیرون می‌آیند، همچنان با تهیه‌کنندگانی همچون «محمد قدس» پا بگیرند و با حمایت تماشاچیانی از همه‌ی اقشار، زنده بمانند.

امیررضا طلاچیان – امرداد 1393
امیررضا جان هیچ چیزی را جا نداخته بودی عالی بود
۲۱ مرداد ۱۳۹۳
سلام بر شما اقای طلاچیان ببخشید یه سوال داشتم چگونه میشه متن هایه شما رو پیدا کنیم ممنون میشم جواب بدید؟؟

۱۳ آبان ۱۳۹۴
سلام بر شما

کدوم متن مورد نظرتون هست؟
۲۴ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید