پس از تحقیر های من صبح می شود
خورشید در یک سبد خالی میوه
در خانه ی من مقیم می شود
نه خانه ام وسعت دارد
نه نامم کسی را با شگفتی
به خواب میبرد
دستانم ازاد
در این هوای سرد زمستان
بر قلبم روان می شود جوانه میزند
تا این
... دیدن ادامه ››
هنگام از شب
نه بر کتابی چشم دوختم
نه با کسی سخن گفتم
هر چه که میگویم
حرف من است
بیرون از این اتاق می گویند
برف می بارد
ببارد
به من مربوط نیست که بیرون از این اتاق
برف می بارد
من برف را
ان روزها دوست داشتم
که مادرم زنده بود
بخاری را نفت میکرد
پول مرد نفت فروش را
زود تر و بیش از حقش میداد
دستانش را به یاد دارم
در سرما تسلی بود
فقط یک ژاکت سرمه ای داشت
که روزهای اخر عمرش
نخ نما شده بود
فقط شیر میخورد
از بطری میخورد
اما
هر شب در اتاق
سفره ی خالی را پهن میکرد
چرا رفت
چرا
من را در این جهان پر دود و بی صدای خوش
تنها نهاد و رفت
مرگش را به یاد دارم
در یک روز برفی بود
ما در کنار بسترش
تا صبح شمع روشن کردیم
برای زیبایی و اطوار نبود
روزهای جنگ و بماران های شبانه بود
در نور شمع مرد
در کویر به دنیا امده بود
بگذریم
هنوز یادش هستم.
به یاد اختر احمدی
شعر: احمد رضا احمدی