یاد دارم که ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع( مشتاق) زهد و پرهیز . شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف(کتاب قرآن) عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از این خفتگان یک سر بر نمی دارد دو گانیی (دور رکعت نماز صبح) بگزارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، بِه از این که در پوستین خلق افتی .
نبیند مدعى جز خویشتن را ********** که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینى ببخشند ******** نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش
گلستان سعدی / باب دوم/در اخلاق درویشان