[این سطرها در دسته گفتگو آورده شده اما شما به چشم درد دل بخوانیدش]
***
متأسفانه مد شده که اینجا، در این صفحه و چند صفحه دیگر تیوال، و در مرتبه بالاتر در دیگر مراکز "شبه" فرهنگی-هنری، یک عده که در خیال خود از سطح فرهنگی بالایی-چیزی در اندازه آندره مالرو یا سوازان سانتاگ مثلا-برخوردارند راه به راه میروند و میآیند و برای این و آن اظهار تأسف میکنند، فهم و شعور جماعتی را به سخره میگیرند، دم از توهین میزنند و نوای "وا اسفا" سر میدهند.
مسعود دهنمکی بد است؟ خب بد است.
بلد نیست فیلم بسازد؟ بلد نیست.
فیلمهایش ارزش هنری ندارند؟ قبول
ولی باور کنی یا نه، یک عدهای هم بین تماشاگران همین فیلمها هستند که
... دیدن ادامه ››
اتفاقا" شعورشان هم شاید آنقدرها که فکر میکنی پایین نباشد. اینها شاید مثل شما تاریخ هنر گامبریج را نخوانده باشند، شاید نام عیاری به گوششان سنگینی کند و از ارزشهای پایین هنری و رانتهای پشت پرده بیخبر باشند. یا باخبرند حتی اما تفریحشان به هزار و یک دلیل شاید همین سینما رفتن است و ساعتی را خندیدن. شما به "آپارتمان" میخندی و با "آنیهال" ریسه میروی؟ بگذار یک عده هم به اخراجیها لبخند بزنند. به ولای علی همین اصغر فرهادی که انقدر سنگش را به سینه میزنی در پلان به پلان فیلمهایش فریاد زد- نه! التماس کرد-تا تو راضیهها و حجتهای جامعه را قضاوت نکنی، برچسب نزنی، حقیر نخوانی...یکبار هم اینجوری به قصه نگاه کن، جای دوری نمیرود: شاید همین جکهای تصویری را نگاه کردن، شاید همین اکبر عبدی را روی پرده دیدن دل خانوادهای را شاد کند که سالهاست لبخند فراموششان شده، شاید همین 2 ساعت توی تاریکیِ سالن پردهی روشن را نگاه کردن ذهنشان را از کجیهای پرشمار زندگی منحرف کند. شاید اینها چند ساعتی را میخواهند که تویش اخم نباشد، اشک نباشد، نگاه سنگین این و آن نباشد. گیرم که این چند ساعت اسمش فیلم نباشد، فاصله که هست. یک فاصله کوتاه تا واقعیت عبوس زندگی. شاید برای اینها دهنمکی خوب باشد. بگذارید دهنمکی دست کم برای این آدمها فیلم بسازد، بگذارید به بهانه ارزشهای هنری، جای لبخند عدهای، اخمِ خانهنشینیهای گسِ جمعه غروب ننشیند.
حالا هم شما جناب برگمان! بانو دبوار! نواده محترم مارسل پروست! منتقد عالیقدر کایهدوسینما! شما به خلایق کار نداشته باش، شعورشان را متر نزن، قضاوتت را بگذار روی تاقچه خانهات کنار "در جستجو..." و فیلمهای گلستانات خاک بخورد و جای اینکه پا روی پا بیاندازی و توی دنجی گرم خانهات شوپن گوش دهی و شور و شعور جماعتی را حقیر بخوانی، بلند شو و تا جنوب شهر نه، تا آنیکی شهر کوچک در فلان استان دورافتاده هم نه، تا نزدیکترین سینما، تا همین میدان انقلاب و ولیعصر خودمان قدمی بزن، جلوی سینماها پا شل کن و جای فلان کتاب نخوانده جامعهشناسیات این آدمهای ساده را که دارند با لبخند از سالن سینما بیرون میآیند تورقی کن. هنوز هم همانقدر کمشعورند اینها؟
بگذارید چند نفر آدم معمولیِ معمولی مثل من ساعتی فارغ از دغدغه روی صندلیهای ناراحت سینماهای شما یله شوند، به خندههای خانواده لبخند بزنند و نگران فرداهای بیلبخندِ پردغدغه نباشند.