یادداشت ام در باب کتاب صوتی "یک عاشقانه آرامِ" نادر ابراهیمی با صدای پیام دهکردی و موسیقی کریستف رضاعی
تابستان که می آید با خودش هُرم و جذبه و رخوتی می آورد که آدمِ خسته از عصرهای کشدارِ ملول را ناخودآگاه مدام می کشاند به قفسه ی کتابهایش، کتابهای نخوانده اش، همانها که نشانده روبرویش و باهاشان قرار گذاشته تابستان -تمام- نشده ورق به ورق شان را مو به مو خواهد خواند. اگر هیاهو بگذارد و اگر این وقتِ گریزپا امان دهد که اصولاً هم نمی دهد. معلوم نیست چه حکمتی است که تابستانها با خود سماجت می آورند در خواندن و نوشتن و شنیدنِ کلماتِ تا بحال نخوانده و ننوشته و نشنیده. همین می شود که تابستانها شهرِ کتاب گردیها جور دیگری لذت بخش می شوند انگار که با هر کتاب، با هر موسیقی و با هر مجله و روزنامه ای که می خریم به آن لحظه های درازِ بی خیال می قبولانیم برای گذرانِ تک تک شان نقشه ها کشیده ایم در طرح ها و رنگهای متنوع.
یکی از همین طرح و رنگهای متنوع برای آن وقتها که حتی حسِ کتاب دست گرفتن هم برای آدم نمی ماند می شود چیزی مثل کتاب گویا؛ چیزی که تو را میان کلمه و صوت و موسیقی رها می کند و می گذارد گوشه ای آرام بگیری و بشنوی و دانه دانه کلمات را و آن تصاویری که با خود می آورند را تخیّل کنی. مسلماً باید یک خوب اش نصیبِ آدم شود تا بداند لذت کتاب شنیدن و تخیل کردن تا کجاست. وگرنه که یک کتابِ گویای بی مایه با لحن و خوانش و موسیقی نچسب و ناموزون نه تنها شنونده
... دیدن ادامه ››
اش را به دلزدگی می کشاند بلکه خودِ اثر را هم با هر درجه از ارزش و اعتبار, در ذهن شنونده بی جان و رمق جلوه خواهد داد. خوشبختانه تابستانِ امسال اما سخاوت به خرج داده و یکی از بهترین و دلنشین ترین کتابهای گویایی که می شود شنید را با خودش آورده: "یک عاشقانه ی آرامِ" نادر ابراهیمی را با صدای نازنین پیام دهکردی و موسیقی خوب کریستف رضاعی. یادم هست وقتی خبرِ گردآوری اش را می خواندم حدس می زدم با اثری خوب و قابل تأمل روبرو خواهم بود. اما اعتراف می کنم وقتی برای اولین بار شنیدمش بسیار لذت بخش تر از آن چیزی بود که می شد تصوّر کرد. اصلاً کلام نادر ابراهیمی به خودیِ خود یگانه است و گرانمایه، آنهم در "یک عاشقانه ی آرام" اش. اما وقتی پیام دهکردی با آن صدایی که شبیه هیچ کس نیست و این همه دوست داشتنی است شروع می کند به خوانش، با آن مکثها و سکوتها و تکیه های به اندازه اش بر روی کلماتِ ابراهیمی جوری که شأن و تشخّص شان حفظ شود و ترَک برندارند، شنونده حس می کند با چیزی بیش از "یک عاشقانه ی آرامِ" صرف طرف است. دهکردی که متن را نیز کارگردانی کرده، به درستی اندازه ی کلمات را نگه می دارد. لحن را می شناسد. قدرِ سکوت را می داند و برای هر شخصیت تا آنجا که ممکن است لحن و صدای خاص خودش را می سازد چنان که شخصیتها بسیار زنده تر از آنچه در کتاب خوانده ایم در ذهن شکل می گیرند و تخیل می شوند. و این تازه همه ی ماجرا نیست؛ موسیقیِ دلپذیرِ رضاعی بی آنکه بخواهد از اثر بیرون بزند یا از کلمات پیشی بگیرد، هر بار سرِ وقت سر می رسد و فرصتی کوتاه به شنونده می دهد تا نفسی تازه کند و تصاویری را که در ذهن ساخته سر و سامانی دهد و باز ادامه ی متن را از سر گیرد. پیانوی مسحور کننده ی رضاعی چنان شنونده را با خود می برد که می شود گفت انگار ترجمان همان "یک عاشقانه ی آرامِ" ابراهیمی ست به زبان موسیقیایی,،همان قدر عاشقانه و همان قدر آرام.
اگر با نادر ابراهیمی به این باور برسیم که "عشق نوعی گفتن است و عالی ترین نوع گفتن"، می شود گفت که انگار این مصداق همان کاری ست که پیام دهکردی با "یک عاشقانه ی آرام" اش کرده است؛ باید جانِ کلامِ عاشقانه ی ابراهیمی را به کمال درک کرده باشی تا این چنین به عالی ترین نوع ممکن بگویی اش، بخوانی اش و به جانِ شنونده بنشانی اش. "یک عاشقانه ی آرامِ" نادر ابراهیمی به روایت پیام دهکردی و با آهنگسازی کریستف رضاعی جزو بهترین طرح و نقشه هایی ست که می شود برای گذران لحظه هایی کشید که با بی خاصیتیِ تمام سپری می شوند و از کنارمان عبور می کنند برای همیشه؛ از همان برنامه ها که نه فقط در تابستان که در همه حال و همه فصل برای خوب کردن حال آدم جواب می دهند و امتحان کردنشان گرچه مجانی نیست، اما به شدتِ هر چه تمام تر می ارزد و توصیه می شود.
از روی جلد اثر و از متن کتاب:
عشق تن به فراموشی نمی سپارد- مگر یک بار برای همیشه. جام بلور، تنها یک بار می شکند. می توان شکسته اش را- تکه هایش را- نگه داشت؛ اما شکسته های جام- آن تکه های تیز بُرّنده- دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می شود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانه ها جای حسّ عاشقانه را خوب می گیرند.
جای عاشق کجاست؟ در ذرّه ذرّه ی حضور. عشق به تو، به وطن، به انسان، به اعتقاد. به آرامی یاد می گیریم که این چهار عشق را به وحدت برسانیم. خلوص. گوهر کمیاب عصر ما. همان درس های کودکانه ی ساده لوحانه. چاره ای نیست. جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکان های چای. در گلدانِ در انتظارِ گل. آنجا که از عشق خبری نیست، از زندگی هم خبری نیست. خشونت و دنائت. بی اعتقادی. ناامیدی. دوست داشتن، تمام درزهای نتیجه ی کهنگی و زمان را پر می کند. یکپارچگیِ آرام بخش. می دوم- آهسته. نرم ورزی. ایست ورزی. بس است خسته شدم. طلوع.