در پاسخ به نامه ای ازیک رفیق قدیمی:
نمیدانم،نوشته ات را انگار من نوشته ام.آرزویت آرزوی من است.حس وحالت در راه رسیدن به خانه مان ،حس وحال من است. تعریف تو از صورتم تعریف من است.فضای کوچک پای پله های ورودی به خانه تان همین حالا زیر پای من است.بخدا پای زنگ در خانه تان جای دست من است.آن حفره های نشسته در برف روی خیابان از پس بخارشیشه، رد پای من است. سنگینی نگاهی به پنجره اتاقی که آن هم اتاق من است و نیستی درونش،نگاه من است. وبه گمانم خانه تان خانه من است.اگر صدائی در این روزگار از خواب میپراندت صدای گریه من است.و اگر نشنیدی صدائی، نبودن من است.
از: خود