این حسِ منفورِعجین با ذُق ذُقِ نبضِ رگبرگ های دفترم
این رنگِ کور از روشنِ سقوطِ بهمنِ رها
این حجمِ هجومِ کفتارهای فلسفه بافِ بنفش
این ضربه های پُتک شیشه ای دلم
این نفس تنگی های دوری و دوستی
این صدای زنگار گرفته زخم و زیلی
این همه هیچ های تو پُرِ راه راه، رنگی
...
یعنی با همه اینها،
من زنده ام؟؟!