http://baharvin.ir/1392/03/%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%B4%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%86-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86/
مرد بالشی: متن و دیگر هیچ
مرد بالشی قبل و بیش از هر چیز دیگری متن دارد، یعنی ایدهی اصلی، آنچه ممکن است شما را روزها و هفتهها به خود مشغول نگه دارد متن است، نه اجرای متوسط و نه چندان خلاقانهی محمد یعقوبی و بازی سراسر افتضاح احمد مهرانفر. درواقع مهرانفر اصلا بازی نمیکند، فقط متن نمایشنامه را با صدایی یکنواخت و بدون لحن تکرار میکند، آنهم با چاشنی تپقهای کلامی متعدد، دستکم این چیزی بود که در اولین شب اجرا نصیب ما شد. بازی نوید محمدزاده هم دستکمی از بازی
... دیدن ادامه ››
مهرانفر ندارد با این تفاوت که او نقش اول داستان نیست و بازی تصنعیاش میتواند در کنار بازیهای قابل قبول پیام دهکردی و علی سرابی نادیده گرفته شود. اما احمد مهرانفر اشتباه جبرانناپذیر این اجرای مایوسکننده از یک متن بینظیر است. راستش بازی مهرانفر آنقدر بد و ناشیانه و روی اعصاب بود که اگر قبلا او را در نقش آن سرگرد عجیب و بامزه در نمایشنامهی «خانواده تت» ندیده بودم بعید نبود بگویم این آدم اصلا بازیگری بلد نیست. نقش سرگرد در خانوادهی تت با بازی مهرانفر هنوز هم یکی از ماندگارترین نقشها در ذهن من است و هیچ جوره هم با این افتضاح کاتوریان در مرد بالشی جور نمیشود.
به هرحال، هر چقدر متن با پیچیدگیهای تو در تو و غافلگیریهای تکان دهنده مخاطب را مجذوب خودش میکند، اجرای سردستی و نه چندان خلاقانهی یعقوبی کسالت تماشاگران را به همراه میآورد. دقیقا همین تضاد میان عمق و جذابیت متن با اجرای باری به هر جهتِ یعقوبی بود که باعث شد این پست را بنویسم. من البته مخاطب حرفهای تئاتر نیستم، ادعایی هم ندارم، آنچه مینویسم نظرات شخصیام به عنوان یک تماشاگر معمولی و غیرحرفهای است. با اینحال آنچه وادارم کرد همین چند خط را در مورد این نمایش بنویسم، همان تضاد میان عمق و جذابیت متن با ضعف و میانمایه بودنِ اجرا بود، گذشته از اینکه فکر میکردم چنین اجرایی یکجور خیانت تاسفبار نسبت به متن است، گذشته از اجرا، سوال اصلیترم این بود که اصلا ما در میان نمایشنامههای ایرانی، متنی در حد و اندازههای مرد بالشی داریم؟ چند وقت پیشتر، اجرایی دیدم از «شب روی سنگفرش خیس» نمایشنامهای از اکبر رادی، با کارگردانی هادی مرزبان. مضمونی شعاری و تکراری با دیالوگها و اجرایی تکراریتر. انگار مثلا اجرای تئاتر از جنس وظایف روزمرهی یک کارمند پشت باجهی بانک باشد، به همان اندازه مکانیکی، تکراری، فاقد خلاقیت و البته از سر وظیفه. این چیزی بود که در اجرای «مرد بالشی» هم توی ذوق میزد، در اجرای حسن معجونی از «باغ آلبالو»ی چخوف هم اصلیترین ویژگی نمایش بود، یعنی در میانه و بعد از نمایش من بارها از خودم و دیگران پرسیدم واقعا هدف کارگردان از اجرای این نمایش چه بود؟ چه چیز جدیدی به اجراهای قبلی از این نمایش افزوده بود؟ بازیگران با این بازیهای تصنعی و از سر وظیفه چه هدفی از بازی در این نمایش داشتند؟ و دروغ چرا، دستکم احساس اصلی من این بود که این آدمها دارند نمایشی را اجرا میکنند چون شغلشان است، همین کار را بلدند، از این راه نان میخورند. و اتفاقا این چیزی است که از متن درخشان «مرد بالشی» غایب است، اینکه اتفاقا آدم حس نمیکند طرف این نمایشنامه را نوشته چون شغلاش نمایشنامهنوسی بوده، آدم حس میکند نویسنده اگر این متن را نمینوشته یک چیزیاش میشده، مجنونی چیزی مثلا، یکجور هیاهوی ذهنی چارهناپذیر که تنها بیاناش در قالب کلمات میتوانسته نویسندهاش را از شرشان خلاص کند.
علاوه بر این متن «مرد بالشی» بیانگر مضمونی جهانوطنی و فراگیر است، یعنی یکجوری نوشته شده که برای منِ ایرانیِ بزرگ شده در یک فرهنگ و جغرافیای متفاوت هم به همان اندازه قابل درک و درگیرکننده است که برای هموطنان نویسنده در همان اتمسفر فرهنگی خودشان. مضمون اصلی رنج فزاینده زندگی است که هرچه بزرگتر میشویم بیشتر و بیشتر نصیبمان میشود، مضمون اصلی این است که اگر فردی پیدا شود که به کودکان آنچه را در آن آیندهی هراسانگیز در انتظارشان است، نشان دهد و آنها از ادامهی حیات منصرف شوند اما چون خودکشی یک کودک بیش از حد غمانگیز است، کمکشان کند آنها در یک حادثه از دنیا بروند، چنین وظیفهای نقشی چه جور چیزی است؟ اخلاقی و نیک است یا غیراخلاقی و شر؟ آیا نیت و تلاش برای کم کردن شر و رنج از جهان (نیت و تلاشی که مثلا راسکلنیکف در جنایات و مکافات را هم به انجام قتل پیرزن رباخوار وادار میکند) آیا چنین نیت و تلاشی از شر و رنج جهان کم میکند یا ناخواسته و به شکلی تراژیک بر آن میافزاید؟
به گمانم چنین مضمونی، چنین دغدغهای حاصل تجربیاتی عمیق و یگانه است، تجربیاتی که هیچ نمیفهمام چرا در میان نمایشهای ایرانی اثری ازشان نیست، نمایشهای ایرانی به کنار، حتی همین متنهای درخشان در اجرای کارگردانان ایرانی به چیزی میانمایه و باری به هر جهت تبدیل میشود، به چیزی که آدم حس میکند کارگردان و بازیگران و غیره انجامش میدهند چون شغلشان است، بدون اینکه علاقه قلبی و عمیقی به آن داشته باشند، نمیگویم لزوما تجربه و علاقه و دغدغهای در کار نیست و همه چیز یک جور دورهمی شغلی اهالی تئاتر است، میگویم اینطور به نظر میرسد، یعنی وقتی آدم آن متن را با چنین اجرایی مقایسه میکند، یک همچو چیزی به نظرش میرسد، اینکه انگار همه چیز از سر کسالت انجام شده است، از سر اینکه به هرحال هر کس شغلی دارد، ما هم شغلمان اجرای نمایش است، یکجور ادای کار هنری درآوردن، از سر دغدغههای شغلی و غیرهنری. . مسالهام دقیقا همین بود که چرا اینگونه است؟ چرا در ایران، در میان نمایشنامههای ایرانی در دو سه دههی اخیر متنی در حد و اندازههای مرد بالشی پیدا نمیشود یا دستکم به تور من نخورده است؟ چه چیز کم است؟ کمبود تجربهی زیستهی عمیق و منحصر به فرد داریم؟ زندگی در این مملکت زیادی یکنواخت و کم فراز و نشیب است؟ این طور نیست که، پس مشکل کجاست؟ اصل تجربه را نداریم یا توان و مهارت بیاناش را؟ سوال اصلیای که این همه روز بعد از نمایش با آن کلنجار میروم، یک همچو چیزی است، اینکه چرا ادبیاتمان، اعم از رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه مدتهاست به سرگرمی صنفی و درون گروهی عدهای تبدیل شده است که خودشان همزمان هم نویسندهاند هم مخاطب اصلی متنهای یکدیگر، چرا آن دورهی درخشان ادبیات دهههای چهل و پنجاه تکرار نمیشود؟ چه چیز کم است واقعا؟
کاف، یکی از همراهان آن شبمان معتقد بود البته همین هم خودش غنیمت است، میگفت در این فضای سانسور و بگیر و ببند و دردسرهای مجوز، همین که یک عده آدم هنوز انگیزه و انرژی دارند که یک همچو نمایشی را روی صحنه ببرند، قابل تحسین و قدردانی است، معتقد بود هر نقدی هم که به این اجرا وارد باشد، قبل از هر چیز تحسین برانگیز و امیدوارکننده بودنِ نفس اجرای چنین نمایشی در چنین شرایطی است که باید مورد بیان و تاکید قرار گیرد. من و سین، یکی دیگر از همراهان آن شب، مخالف بودیم، معتقد بودیم چنین ارزیابیای نه فقط نادرست و زیانبار است بلکه چهبسا توهینآمیز است، یکجوری انگار ضعف هر نوع کار هنری را به واسطهی شرایط فعلی در ایران فرض گرفته است و حالا در مقایسه با آن ضعف فزاینده و قابل انتظار، اشکالات چنین اجرایی را به دیدهی اغماض نگاه میکند، انگار بگوید خب به هرحال انتظار زیادی هم نباید داشت، با این وضعیت مجوز و ممیزی و چه و چه، همین که اصلا یکی پیدا میشود نمایشی را روی صحنه ببرد مایهی امیدواری و تحسین است، من و سین معتقد بودیم یک همچو دیدگاهی بالقوه توهینآمیز است چون از پیش ضعف و میانمایگی آثار هنری ایرانی را فرض میگیرد درحالیکه میتواند اینگونه نباشد، ما میتوانیم بالاترین استانداردها را از اجراهای نمایش در ایران انتظار داشته باشیم چون از قضا فرضمان بر این است که هنر در ایران چیزی از باقی جاهای دنیا کم ندارد بنابراین توجیهی برای اجرای ضعیف وجود ندارد. درواقع من و سین معتقد بودیم هنر تنها کورسوی امید در چنین شرایطی است، هنر نمیتواند خودش به بازتولیدی مایوسکننده از شرایط موجود جامعه تبدیل شود، اتفاقا هنر هنر است چون بدیلی برای این شرایط است، امکانهای دیگر بودن، همان کورسوی امید گفتم.
پینوشت: بله حواسم هست دو سه روز مانده به انتخابات من ترجیح میدهم راجع به نمایشهایی بنویسم که دیدهام، راجع به انتظاراتم از هنر به عنوان یک مخاطب غیرحرفهای و معمولی، راجع به سیاست نمینویسم، نه اینکه حالا ننوسم، “احتمالا” تا مدت مدیدی دیگر هیچ نوع تحلیل و تجویز و پیشبینی سیاسیای ارائه نخواهم داد، دلیلاش را کمی بعدتر خواهم گفت، وقتی از همه چیز مطمئنتر شدم به خصوص از اینکه از سر جوگیری و احساسات تصمیم نگرفتهام.