تصمیمم را گرفته ام
تنها می مانم
حالا که به این لباس تنگ سیاه عادت کرده ام
تنها می مانم
شبها اگر کابوس نبینم ، سردرد می گیرم
گریه ها دست به دستم می کنند، می رسم به کوچه های بن بست
من شبیه مترسک های مزرعه
او شبیه عروسک های باربی / مصنوعی
... دیدن ادامه ››
وقتی این رسیدن ها
جمع کردن بی کسی هایمان باشد
میز آشپزخانه پر از غصه های یک قرن آوارگی باشد برای خوردن
ما آدم ها ته نشینِ درد تنهایی خداییم
ما آدم ها ، گریستیم روی تخت بیمارستان وقت تولد
آمدنمان چه تلخ بود
بهشت دروغی بود تا جهان دست به خودکشی دسته جمعی نزند
ارث پدری ما از خدا ، تنهایی است ، آه خدا...
تصمیمم را گرفته ام
تنم را آلوده به هیچ آغوشی نخواهم کرد
مردم از ترس تنهایی ، محکم به هم می چسبند
ماموریت ما ، دل شکستن است / دل بریدن
ما سربازهای خوبی هستیم پر از حس شیرین حمله انتحاری زیر تانک
عشق های امروزی ، خوردن ساندویچ دو هفته پیش است
دست ما کوتاه از لمس خوشبختی
من تکثیری از آدم های دور و برم با لحنی ملایم:
- حالم خوب است ، ممنون
.
.
.
.
.
از: .... نیما هوشمند ....