خواب
---------------------------
سلام
دیر بازیست که من
به تو می اندیشم
به خودم
به افق های بشر
و به یک دانه ی منطق در خاک
من به باران ریا ، من به هر سایه پنهان در نور
من به دلبستگی شهر به باران و به نور یکسره می اندیشم
ناگهان
... دیدن ادامه ››
می بینم
موجی از آزادی ، همه افکار مرا می شوید
خیزش موج ، چه شکوهی دارد!
و سرافرازی دشت
در جدال بالب برنده ی داس
***
فکر باید کرد !
در دیاری که همه یکسانیم
پس چگونه است که در سفره ی بی رونق انگیزه ی شهر
نان وحسرت داریم ؟
یا که در سنت بی فکری روز
پی تخریب کدام قاعده ی پروازیم ؟
چه کسی حاصل تفریق نگاه من و توست ؟
چه جوابی به دل آشوبی هم خواهیم داد ؟
طی ابطال امید ، در نگاهی نگران
و چرا فاصله افتاده میان شب و پیدایش ماه ؟
چه زمانی سبد عاطفه را ، پر از احساس ستایش کردیم ؟
از میان پر و خالی شدن حنجره ی رود روان ، چه توقع داریم ؟
گویی از قصه ی تنهایی خود بی خبریم !
***
خواب نمانیم هرگز
در مسیر دل دوست ، برویم آهسته
گره از غائله ی زندگیش باز کنیم
سنگ ، از راه خدا برداریم
چوب خشک حسد حاکم را
لای چرخ سفر مردم رعیت نکنیم
واژه ی سرد غرور را با هم
از میان ادبیات بشر حذف کنیم
تو بدانی آتش ،بینش روشن مرگ است
من بدانم با تو
بینش مرگ ،چه شعف انگیز است
و نترسیم از مرگ !
***
در چنین دنیایی
خرد خلق پر از فانوس است
می توان عاشق زیبایی موسیقی شد
و به آهنگ بهار گوش سپرد
می توان روز به روز
به تماشای سعادت برویم
نام معشوقه ی خود را با عشق
و به خطی خوانا
بنویسیم و پلاک در منزل بکنیم
درچنین دنیایی
سیلی از آگاهی
ذهن بدبین مرا خواهد شست
نور ، تاریکی احساس مرا خواهد کشت
و دگر هیچ کسی نیست که از سایه خود دور شود
هر دم و بازدمی یاد خدا خواهد بود
آسمان ، آبی و دشت ، همه یکپارچه سبز
و دل کوچک کودک روشن
و پریشانی مادر اما
نشود ناپیدا
همچو بی تابی هر روز پدر
آری ، آری
در چنین دنیایی است
که خدا تا ابدیت جاریست !
بهمن 91