در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حسین چیانی درباره نمایش ۴۱۷: دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش 417 اثری فرم‌محور است که در محت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:35:41
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش 417 اثری فرم‌محور است که در محتوای خود به نقد کلیشه‌های مربوط به روان‌شناسی زرد و این باور رایج می‌پردازد که برای تغییر جهان، ابتدا باید از خود آغاز کرد. عنوان نمایش به فرکانس 417 اشاره دارد که ظاهرا در مباحث مدیتیشن، به چاکرای دوم منتسب شده و نمادی از تغییرات احساسی مثبت در بدن و ذهن محسوب می‌شود. شخصیت اصلی نمایش، بشیر، به این فرکانس اعتقاد دارد و باور دارد که استفاده از آن می‌تواند به تغییرات بزرگی در جهان منجر شود. بااین‌حال، در روند نمایش مشخص می‌شود که این باور چیزی جز خیالی خام نیست.
نمایش 417 به‌شدت متکی بر نشانه‌ها و نمادها است. یکی از برجسته‌ترین این عناصر، عدد چهار است که به‌طور مکرر در نمایش مورد تأکید قرار می‌گیرد. این عدد معمولاً نمادی از ثبات و پایداری است، اما در زندگی کاراکتر اصلی چنین ثباتی وجود ندارد که خود به ایجاد تضاد دراماتیک کمک می‌کند. این تضاد در ساختار صحنه نیز مشهود است؛ جایی که بشیر در فضای محدود و مربعی‌شکل خود در تلاش برای تغییر جهان - که نمادی از فضایی نامحدود است - به چالش کشیده می‌شود. این تقابل را می‌توان نقدی بر انزواطلبی شخصیت دانست.
نام شخصیت اصلی، بشیر، نیز از دیگر نمادهای نمایش است. بشیر به معنای «بشارت‌دهنده» است و انتظار می‌رود که حامل پیامی برای تغییر جهان باشد. اما در جریان نمایش مشخص می‌شود که این نام با شخصیت او در تضاد است و وصله‌ای ناجور بر قواره اوست؛ بشیر نه‌تنها تغییری ایجاد نمی‌کند، بلکه در انزوای خود باقی می‌ماند و در نهایت ایستا و ناکارآمد به نظر می‌رسد. یکی دیگر از ارجاعات نمادین نمایش، اشاره به بخشی از شعر معروف فروغ فرخزاد است: «و ناتوانی این دست‌های سیمانی» که ناتوانی بشیر در تغییر جهان را به مخاطب یادآوری ... دیدن ادامه ›› می‌کند.
نمایش 417 مفاهیم علمی و فلسفی را نیز در روایت خود جای داده است. از جمله این مفاهیم، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است که بیان می‌کند نمی‌توان به‌طور هم‌زمان مکان و تکانه یک ذره را با دقت کامل اندازه‌گیری کرد. مشاهده یک ذره، ویژگی‌های آن را تغییر می‌دهد و بنابراین امکان دسترسی به اطلاعات دقیق از بین می‌رود. در نمایش، بشیر در فضای محدود خود تلاش می‌کند جهان را تغییر دهد؛ این موقعیت می‌تواند استعاره‌ای از اصل عدم قطعیت باشد. همان‌طور که مشاهده یک پدیده ویژگی‌های آن را تغییر می‌دهد، بشیر نیز ممکن است با اقدامات خود، تأثیری غیرمنتظره بر دنیای بیرون بگذارد.
نمایش همچنین به‌طور ضمنی مفهوم قطعیت و عدم قطعیت را در مرز میان واقعیت و رویا بررسی می‌کند. مخاطب در بسیاری از لحظات نمایش قادر به تشخیص قطعی این موضوع نیست که آیا بشیر در رویا به سر می‌برد یا در نوعی بیداری سوررئال گرفتار شده است. بااین‌حال، در انتقال این مفهوم، نمایش در برخی نقاط ضعف دارد و موفق نمی‌شود مخاطب را بدون نیاز به توضیحات اضافی، به این برداشت هدایت کند. استفاده از بروشوری که حاوی توضیحات غیرضروری و پر از غلط‌های املایی است، تلاش نمایش را در القای مفاهیم علمی تضعیف کرده و به‌جای کمک به درک مفهوم، آن را به امری تحمیلی تبدیل کرده است (هنوز نتوانسته‌ام دلیل غلط‌های املایی فاحش موجود در بروشور را کشف و درک کنم!).
یکی از مشکلات اصلی نمایش، تلاش برای ترکیب دو مفهوم عمیق به‌صورت موازی است: فرکانس 417 و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. درحالی‌که نمایش در انتقال مفهوم نخست (فرکانس 417) موفق‌تر است، در خصوص مفهوم دوم چندان موفق عمل نمی‌کند. پیوند میان این دو ایده به‌درستی شکل نگرفته و وصله به یکدیگر نشده و در نتیجه، بیننده در نهایت با دو خط فکری جداگانه روبه‌رو می‌شود که ارتباطشان با یکدیگر نامشخص است. شاید تمرکز بر همان مفهوم اول، رویکرد مؤثرتری برای نمایش محسوب می‌شد.
از دیگر نقاط ضعف نمایش، تأکید بیش‌ازحد بر بیان صریح مضمون اثر در صحنه‌های پایانی است. نمایش در یک‌سوم پایانی خود، به‌جای حفظ ابهام و ایجاد فضایی برای کشف و شهود مخاطب، مستقیماً به توضیح پیام خود می‌پردازد. این رویکرد باعث می‌شود که مخاطب به‌جای درگیر شدن با مفاهیم نمایش و رسیدن به برداشت شخصی، صرفاً دریافت‌کننده اطلاعاتی باشد که نمایش سعی دارد به‌وضوح به او منتقل کند. این رویکرد نه‌تنها از جذابیت روایت می‌کاهد، بلکه تجربه‌ای که می‌توانست مبتنی بر تعامل فکری مخاطب باشد را تا حد زیادی کاهش می‌دهد و مخاطب را از لذت کشف و شهود محروم می‌سازد.
میزانسن نمایش دقیق و هماهنگ با محتوای اثر و صحه‌ای بر همان "تضاد" است که پیشتر اشاره شد. شخصیت اصلی اغلب در مرکز صحنه قرار دارد، اما در واقعیت از نظر اجتماعی و فردی، اتفاقا به حاشیه رانده شده است. این تضاد، نمادی از جایگاه واقعی بشیر در دنیای نمایش محسوب می‌شود. نمایش همچنین بر تکرار تأکید ویژه‌ای دارد و تلاش می‌کند که به فرم کار متناسب با محتوای آن، شکلی تکراری داده و حس خستگی و ملال را به شکلی عامدانه به مخاطب منتقل کند. این تکنیک در بسیاری از آثار ابزورد نیز دیده می‌شود، مانند اجراهایی که از نمایشنامه «در انتظار گودو» به صحنه می‌رود. گرچه این روش تکراری و در حال حاضر فاقد خلاقیت به نظر می‌رسد، اما همچنان در چارچوب نمایش قابل‌قبول است.
بازی‌های نمایش در سطحی قابل‌قبول ارزیابی می‌شوند، هرچند که در یک اثر فرم‌محور، انتظار می‌رود بازیگران اجرایی پرقدرت‌تر ارائه دهند. بااین‌حال، اجرای پرفورمرها کم‌کاری محسوسی نداشت و در راستای سبک نمایش عمل می‌کرد. از نظر فنی، نمایش قوی ظاهر شده است. استفاده نکردن از طراحی صحنه، تصمیم درستی بوده و سایر عناصر بصری مانند طراحی لباس، نورپردازی و طراحی حرکت در سطح خوبی قرار دارند. موسیقی نیز به‌خوبی با فضای اثر هماهنگ است و طراحی صدا کار خود را به‌درستی انجام داده است.
پایان‌بندی نمایش، چرخه تکرار را به‌درستی می‌بندد و نشان از هوشمندی در طراحی روایت دارد که به دلیل پیشگیری از اسپویل نمایش، از توضیح بیشتر آن خودداری می‌کنم. نمایش 417 اثری دغدغه‌مند است که حداقل معیارهای لازم برای یک اثر نمایشی «خوب» را دارد. گرچه ضعف‌هایی در پیوند مفاهیم علمی و فلسفی آن مشاهده می‌شود، اما از نظر فنی و اجرایی اثری ارزشمند برای تماشا محسوب می‌شود. در نهایت، این نمایش تجربه‌ای تأمل‌برانگیز را برای مخاطب رقم می‌زند که ارزش دیدن دارد. خیلی ممنونم از تمامی عوامل.