تصویری که از ذهنم پاک نمیشود
گاهی همه چیز در گذر زمان محو میشود؛ خاطرات کمرنگ میشوند، صداها به سکوتی عمیق فرو میروند، و حتی تصاویر روشن در تاریکی فراموشی غرق میشوند. اما برخی لحظات، برخی صحنهها، چنان در ذهن حک میشوند که گویی هرگز قرار نیست رهایشان کنیم. نمایش زنان آوینیون یکی از همین لحظات است.
صحنهای که با هر نگاه عمیقتر میشود، و بازیگرانی که با حضورشان نه تنها داستانی را روایت میکنند، بلکه جهان درون ما را به لرزه میاندازند. هر حرکت، هر نگاه، هر جمله، چیزی فراتر از آنچه بر صحنه میگذرد را بازگو میکند.
به یاد جمله پیکاسو میافتم: «من اشیا را نه آنگونه که میبینم، بلکه آنگونه که میاندیشم نقاشی میکنم.» این جمله، آینهی تمامنمای آنچه بر این صحنه جاری است. زنان آوینیون نمایشی نیست که تنها دیده شود؛ باید حسش کرد، باید درکش کرد، باید آن را نفس کشید.
دکور صحنه، مینیمال و ساده، همانند بوم سفیدی است که بازیگران با تمام وجودشان آن را رنگ میکنند. سادگی دکور اما فریبنده است؛ زیرا در پس این ظاهر ساده، پیچیدگیهایی پنهان است که ذهن را به چالش میکشاند. این سادگی، آینهای است از زندگی این زنان؛ زندگیای که در ظاهر آرام است اما در عمق خود،
... دیدن ادامه ››
دریایی از زجر، مبارزه، و امید را نهفته دارد.
بازی فرنوش نیکاندیش، مانند شعری بود که در دل صحنه جاری میشد. امیر جوشقانی و پناه بقایی با نقشآفرینیهایشان، چنان به شخصیتهایشان جان دادند که گویی ما خود در زوایای پنهان ذهنشان قدم میزدیم. یاسمن صفایی با حرکات و دیالوگهایش، انگار که روحی در میان ما میرقصید؛ روحهایی که زخم خورده اما امیدوارند.
رقصها و ریتمهای این نمایش، دغدغهای فراتر از حرکت داشتند. هر دستی که بالا میرفت، انگار فریادی بود برای ایستادن، برای مقاومت، برای بودن. ای کاش هر دستی که بالا میرود، چنان استوار باشد که نمایش به دنبال آن است؛ دستی که نه تنها بر صحنه، بلکه در زندگی واقعی نیز به تغییر و امید اشاره کند.
در پایان، نمایش تنها به صحنه محدود نمیشود. چیزی از آن با ما میماند، مانند تصویری که از ذهن پاک نمیشود. زنان آوینیون نه تنها نمایشی برای دیدن، بلکه سفری برای تجربه کردن است؛ سفری به عمق احساسات، به پیچیدگی زندگی، و به زوایای پنهان خودمان.
اما من به این نمایش نمره نمیدهم. نمره و اعداد برای نمایشهایی است که به دنبال زمینی شدن هستند، برای آنهایی که ارزششان در قالبهای عددی گنجانده میشود. اما این اجرا، روحی دارد که به پرواز فکر میکند؛ روحی که درگیر مرزها نیست و فراتر از محدودیتها میاندیشد. چگونه میتوان چیزی را که به آسمان تعلق دارد، به زمین کشید و در قاب اعداد زندانی کرد؟