در حـال و هوایِ الـف مـیم غیـن یـا همه یِ چشـم ها بـرایِ او
آبـان ماه
هفـتـه ی دوم اجـرا
" بعد ها یادواره ی ما را به چه باوری مینویسند؟!
خوش؟
روزگاری سیاه؟
جماعتی خموش؟ . . .
امید که بماند به حکایت ها
زنان،
... دیدن ادامه ››
چارقد سوزان بند اسارت دیو سیاه بشکستند و سُکان دار راه زندگی شدند تا آزادانه و با خطی خوش بنویسند : آزادی "
▪️ همه ی چشم ها برای اوست
اما او فقط آن یک جفت چشم را میخواست تا شاید تاریخ آغشته به خون و دروغ این سرزمین روی ِ دیگری از او را در دل خود ثبت میکرد.
"من محمد ام
آقا محمد
من عاشق ترین بودم به زمان.
عشقی گرم... پُرتپش... پُرخون.
حال
آغا محمد ام
آغا محمد قاجار
کینه به سینه ترین ام
چه حیران و سخت ام."
▪️ چه آغاز چشمگیری...
چه پایان خیره کننده ای...
چه قاب هایی.
کافی است بیست دقیقه ی ابتدایی کار متمرکز بر روی شخصیت ها بمانید؛
پاداش صبوری تان را تا لحظه ی آخر روایت با متنی خوش آهنگ که دیالوگ هایش رقصی است موزون از ادبیات کلاسیک پارسی را به گوش و چشم شما بپردازد.
▪️ نویسنده داستانی شاید کمتر شنیده شده از دل تاریخ را مقابل دیدگان ما ورق میزند که سند روایی ضعیف تری داشته و کمتر مورد پرداخت قرار گرفته است و همین زاویه ی دید متفاوت ، لذت تماشا را دو چندان کرده و به مدت یک ساعت و سی دقیقه خیره بر صحنه ی یکدست و زیبای نمایش خواهید ماند .
صحنه ای که باید امتیاز ویژه ای برای طراحان اش قائل بود. اعم از طراحی موسیقی _ بسی لذت بردم از موسیقی چه خوب به تن کار نشسته بود _ تا پوستر ، لباس، گریم و... ♡.
_ گرچه نمایشهای کلاسیک ایرانی چندان مورد سلیقه و اولویت ام برای دیدن نیست، اما این اجرا را نمیتوان نادیده گرفت و دوست نداشت. اذعان میکنم غافلگیری دلپذیری برای ام بود.
____________________________________
✯ ️شما لایق این هستید که هرشب در سالنی مملو از تماشاگر در برابر چشمان مشتاقان به هنر، ایستاده تشویق شوید.