دیشب این فیلم رو به اتفاق دوستانی عزیزتر از جان دیدم.
من اصلا و ابدا قصد تحلیل فیلم رو ندارم. صرفا و صرفا علاقهمندم تا تجربه احساس شخصی خودم با این نمایش رو به اشتراک بذارم. بنابراین این متن رو از روی احساسی قوی و سرشار نسبت به این اثر مینویسم و نه چیزی دیگه.
بعد از دیدن این اثر من تا ساعاتی با هیچکس حرف چندانی نزدم. سیگار میکشیدم و فکر میکردم به نشانههای این اثر تا برخی معماها توی ذهنم حل بشه اما سر از جایی دیگه در فضای ذهنیم درآوردم که باعث شد با احساسم به سراغ این اثر برم و نه با منطقم. این اثر شخص من رو به خودم رسوند، من رو با من آشنا کرد. بعد از این همه سال همجواری با خودم (!) متوجه شدم وجه اشتراک بخش قابل توجهی از آثار سینمایی و نمایشی موردعلاقه ویژه من، همون آثاری هستن که در رابطه با انسانه اما در قالب فرد و نه اجتماع. ابژه در این کارها مربوط به یک "اتفاق" غالبا درونی و سوژه یک "فرد" عاصی در برابر روزمرگی و بیرنگی جهان بیرونی خودش هستش. این "اتفاق" همون چیزیه که من رو تکون میده. این اتفاق میتونه همارز با یک "کشف و شهود" باشه که از اون "لحظه"، همه چیز دستخوش "تغییر" میشه (با تاکید روی کلیدواژههای مشخصشده). این اتفاق صرفا و صرفا روی فردی متمایز با دنیای پیرامونی اتفاق میفته و نه در تودهای از مردم. چرا که همون فرد، وصله ناجور و تافته جدابافتهایه (یا در نهایت میشه) نسبت به اون توده.
این اثر دقیقا همینی بود که من میخواستم. تمام چیزی که بهش اشاره داشتم رو "باشکوه" به نمایش گذاشت. چقدر من تونستم مسیر اون اتفاق رو در سفری که در دنیای بیرونی و البته درونی رخ داده بود، بفهمم. ماجراهای این سفر، رنج بود و خنده و دلخوشی و درد و یادآوری ترومای کودکی و خلوت و خلوت و
... دیدن ادامه ››
خلوت... این ابزار، اتفاق رو برای اون ابراهیم خاص و متمایز داستان به خوبی رقم میزنه.
توی این فیلم، من مخاطب هم که دل و جان به این کار سپردم، اون "اتفاق" رو به اتفاق ابراهیم تجربه کردم. من هم شکوه اون لحظه رو درک کردم و سنگینی این شکوه تا چند ساعت بعد از اجرا زبون من رو بند آورده بود. دوست ندارم به بررسی و واکاوی کار بپردازم و بنا دارم هنوز هم به لحظه لحظه اون چیزی که دیدم فکر کنم و لذت ببرم. خیلی ممنونم از همه عوامل به خصوص اسماعیل گرجی عزیزم