من ته اون چاهم. لحظه به لحظه به نابودی نزدیک می شم. بالای چاه دارن با درد فکر می کنن که من صلاحیت کمک گرفتن رو دارم یا نه.... بی اصل و نسبه! شاید خودش این وضعیتو درست کرده. شاید کمک نخواد. شاید شاید شاید.... اوضاع می تونه بدتر هم بشه، کمکشون بشه سنگی که نجات رو سخت تر کنه. نهایت لطفشون خرده نون هاییه که می تونه خفت کنه.... همین که بدونه هستیم کافیه.... ما خودمون کلی درد داریم. فتخ بدتره یا تبخال؟ نجات ممکن نیست. زمان به کنار، خود اون آدم ها ته یه چاه دیگه گرفتارن. برو تا آخر. کسی از راه نمی رسه. به جای واق واق خودم باید کاری کنم.
اما فرزین محدث. چیزی در او هست که نفوذ به قلب رو سرعت می ده. نمی شه دوستش نداشت. شیطنت های جذابش توی این نقش هم دلنشین بود.