دیشب تماشاگر تئاتر «آرت» بودیم، بنا به برداشت اولیهام نمایش کاملاً خوبی بود ولی نه اونقدر عالی که لازم باشه براش مطلب اختصاصی بگذارم اینجا. موضوع اصلی در لایه دیالوگهای پینگپنگی و گهگاه پوچ و گاهی طنز روزمره پیچیده شده بود و از طرفی، عصبانیت ناشی از خندههای نابجا و شخمی یک تماشاگر باعث میشد اونطور که باید همزمان با اجرا به عمق ماجرا پی نبری، یا حداقل من نبردم. ولی هر چی از اجرای دیشب فاصله میگیرم، «رنگهای بیشتری از تابلوی نمایش برام تأثیرگذار میشن» (یا شاید منم مثل سرژ نمایش میخوام باور کنم نمایش نسبتاًگران دیشب همینقدر عمیق بوده، و با درگیریهای ذهنی و روحی من مرتبط😅)
- به نظر نویسنده این نمایشنامه (خانم رضا) روابط برای تداوم به دروغ و پنهانکاری نیاز دارن، پنهانکاریها به آدمها دلخوشی میدن؛ دلخوشی باور اون چیزی که دلشون میخواد، نه اون چیزی که حقیقتاً هست. حقیقت تلخ ئه و پذیرشش سخت، شاید چون بابتش هزینه گزافی دادهایم؛ یک عمر دوستی، سالها عشق و ایثار و اعتماد یا ۲۰۰ هزار دلار پول بیزبون. پس بهتره یا مجبوریم دروغهای خوشحالکننده بگیم یا بشنویم.