تا لحظه ای که انگیزه و عملیات زندانی ها مشخص نشده بود باهاشون همزاد پنداری میکردم اما بعد از اینکه فهمیدم چیکار کردن، این ارتباط قطع شد. در همون لحظه یاد اندیشه سارتر افتادم: باید پذیرفت که فارغ از شرایط خارجی افراد کاملآ مسئول عواقب رفتارهاشون هستند و باید با پیامدهای انتخابهاشون مواجه بشن. پس از چنین شیفتی از همزاد پنداری به عدم همزاد پنداری با عاملیت افراد مقابله و در سطح دیگه اضطراب وجودی ناشی از همزاد پنداری با چنین آدمهایی رو تجربه کردم.
نمایش فضای تقلا کارکترها در میانه ترس، گناهکاری و انتظار برای مرگ رو تونست خلق بکنه و طیف وسیعی از احساسات ایجاد کرد. همه اینها به کنار، پایان داستان خیلی منطقی و خوب بود.