نمایش فضای سنگین و ملتهبی رو ایجاد میکنه و به خوبی تماشاگر مرعوب فرم اثر میشه؛ از نورپردازی متحرک گرفته تا موسیقی و اصوات بازیسازان. اما سوال اینه که چنین فرمی برای چنین متنی ضروری است؟ احتمالا از یک طرف در دفاع ازش بشه گفت قاتل شدن و «در کابوس دیگری زیستن» جور دیگری نمیشد تجسد پیدا کنه؛ فضا نه تنها باید تاریک و خفه کننده باشه بلکه باید کابوسوار هم باشه. من تماشگر در کابوس عذاب وجدان «کش» بودم، کابوسی که غیرخطی و بختکواره و ارباب شدن درش زودگذره.
اما از طرف مخالف نیز میشه ایرادهایی به فرم و محتوا گرفت. فرم اثر بعد از گذشت ۳۵ دقیقه و با باز شدن داستان، مقداری خسته کننده میشه و به دام تکرار خودش میوفته و کارکردش فروکش میکنه؛ تو گویی هرآنچه که میشد در ۳۵ دقیقه اول به فرم درآمد. از نظر محتوا، انگیزه «لورا» برای چیدن تمام آن نقشهها عقیم میمونه، حداقل برای من قابل باور نبود. ما خودآگاه شدن «لورا» بر رابطه اربابی-بردگی و نیاز به تغییر دینامیک این رابطه رو نمیبینیم.
میخوای ارباب بشی و هر کاری بابتش میکنی ولی آیا تنت قبای چگال اربابیت که برای خودت دوختی رو تحمل میکنه؟