سکوت، سرکوب، روح القدس
تکرار نام "سنتز"، بر پیشانی پوستر نمایش اخیر علیرضا اخوان با هنرمندی نادر فلاح، حسنا فلاح و یسنا فلاح را
... دیدن ادامه ››
نمیشود نادیده گرفت. به فاصلهی بیش از دو سال پس از "سنتز" با هنرمندی علیرضا اخوان و بهادر باستانحق، دوباره همان اسم اما اینبار با مسمایی متفاوت "بازگشته است". نمایش از همین "بازگشت" که چیزی جز جناس تام بین دو سنتز نیست آغاز میشود (جناس تام در سطح کلام یعنی این موقعیت در تکرار عبارت "نیست باد": آتش است این بانگ نای و نیست باد/ هرکه این آتش ندارد نیست باد). سنتز اول بازگشت جاودان پدر بود و عصیان هزاربارهی پسر، توقف در مرز صیرورت مدام، وضعیتی اگزیستانسیال در مواجهی انسان طاغی با امر قدسی (آن متعالی که هم خنجر از اوست و هم حنجر!)، آن دست آسمانی که هم گلوی قربانی را میفشارد و هم خون از رگان مقطوع خودش جاری میشود. دو مرد در برابر یکدیگر و لاجرم مرد سوم بر فراز مردان تا بتوان انسان را در صورت نخستین بازشناخت که به قول پشمینهپوشان: خلق الله آدم علی صورته. هرولهی آدم بین آسمان و زمین است و قهرمان مثل همیشه "آدم" است نه "حوا"!
اما سنتز ثانی از لحظهای میآغازد که "حوا" پا به صحنه میگذارد (پیرزنی در ناکجایی به عزای فرزندی نشسته صدایش را میشنویم و پس از آن تکثیر صورتش را که خلقتها علی صورتها!)؛ در صورت دختری از مدرسه بازگشته؛ زنی که بلوغش نه در تنَش که در صحنه پخش شده: ماشینهای لباسشویی مانند رحمی که خونابه پس میدهد در کار تبدیل چرک و کثافت این رختشویخانهی زیرزمینی به چیزی تمیز برای آویختن از سقف هستند. اگر آدم روی زمین راه میرفت و سر به آسمان منتظر نشانهای بود این حوا در زیرزمین سر به سوی سقف کوتاهی دارد که پدر بسان آسمانی دروغین بر سرش افراشته. لباسهایی که خودِ زن/دختر قبلن با همدستی پدر شسته است مانند ابرهای سترونی که هرگز نمیبارند از این آسمان کاذب آویخته شده. حالا حضور زن/دختر در مقابل مرد/پدر تمام قواعد بازی الاهیاتی ابراهیم/اسحاق کیرکگور را برهم میزند. اثر با تغییر جنسیت فرزند، از جستجوی حقیقت درونذاتی به مطالبهای سیاسی-اجتماعی تبدیل میشود؛ یا در زبانی سادهتر نوشتار مردانه به نوشتاری زنانه بدل میشود و چه بسا همین تنها "سنتز" رخداده در این میان باشد. علیرغم تکرار بسیاری از موتیفهای قبلی در این اثر، دیگر هیچیک از معانی قبلی از همان موتیفها تولید نمیشوند. از این رو برای کسانی که سنتز اول را دیدهاند تماشای سنتز ثانی تمرین فلسفی-هنری خوبی است تا بتوانند درک ملموسی از تفاوتهای ناگزیر معنایی که امر زنانه به اثر تحمیل میکند، پیدا کنند.
اینبار هم مسئله خنجر بر گلوی فرزند گذاشتن است؛ اما وقتی فرزند دختر باشد، ماجرا دیگر "قربانی"کردن نیست، "قتل" است؛ اما "به کدامین گناه" جز زنبودن! سجادهای از پوست گوسفندی که لابد قبلن فدیهی پسر شده است برای دختر پهن میشود و پدر با تسبیحِ طناب دستانش را میبندد؛ دوباره چشم بستن و کارد بر گلو گذاشتن؛ دوباره در سکوت دست و پا زدن و ناگهان صدای بر در کوفتن -با ضربی که انگار سپاهی میرسد. از جایی بالاتر از زیرزمین و از جانب کسی بزرگتر از پدر، برایش مجمعهای از قرص و دارو فرستاده شدهاست. پدر باز به کار کشتن دختر بازمیگردد که دوباره بر در کوفته میشود و اینبار دو کلاهخود در سینی (طرفه آنکه وقتی این سینی دوم روی سکوی ماشین لباسشویی قرار میگیرد تصویر بلوغ تن زن کامل میشود: توگویی دو کلاهخود، بر فراز آن رحمِ در تکاپو، دو سینهی به شیر انباشتهاند تا به زودی غذای دو فرزندِ مادری زمینی را نه به دهانشان که به درون سرشان بریزند. دو فرزندی که گرچه از یک مادرند اما در مقابل هم خواهند ایستاد. این تقابل را بعد از این روشنتر خواهم گفت). بار سوم دختری دیگر است که چشم و دست بسته از آن محل اعلی فدیهی دختر اول میشود. این زن/دختر دوم که از جایی بالاتر از زیرزمین و از طرف کسی قدرتمندتر از پدر نازل شده است، این فدیهی دستبسته اما عاصی و آزاده، این "خواهر" را میتوان آنتیتز سنتز ثانی دانست؛ اما نه همانطور که مخاطبِ عادتکرده به گفتار فمنیستی توقع دارد: او آنتیتزِ "پدر" نیست بلکه، در مقابلِ "همدستی پدر و دختر اول" قرار میگیرد و این همان تقابل اصلی در اثر است.
به محض ورود او به صحنه است که ناگهان همهچیز تبدیل به "زن" میشود! اسباب صحنه (چنانکه قبلن اشاره شد)، غیبالغیوبِ در پس پرده (که شاید در ابتدا صدای مرثیهی او را شنیده باشیم)، زمین، زیرزمین و نان. همهچیز در مقابل پدر/پدرسالار. دختر دوم آن انسان طاغی است که در مقابل پدر میایستد، نان به خواهرش میدهد و با همان نان قصد جان پدر میکند. پدر خشمگین میشود. دیگر استعارهای در کار نیست. تن تنومندی است که می خواهد دختر را با مقنعهاش خفه کند. اکنون دختر اول است که در واکنشی کاملن اخلاقی و لاجرم سیاسی، برای نجات خواهرش خنجر به پشت و به قلب پدر میکوبد.
مخاطب خوشخیال امیدوار است با برچیدهشدن بقایای پدر از صحنه، این گازرگاه نیز برچیدهشود، زیرزمین به روی زمین بیاید، صدا به صحنه بازگردد، لباس دختر که در وضعیتی آیرونیک در این سفیدشویی، خاکستری است، تغییر کند و ما خاطرهی بالبالزدن دختران را زیر دستان قدرتمند پدر فراموش کنیم و دست بزنیم و بازگردیم و چند وقت دیگر برای عید قربان به فکر قیمت گوسفند باشیم! ولی در این "سنتز" هم سنتزی رخ نمیدهد. دخترِ زیرزمینی با وجود واکنش اخلاقیش در قتل پدر، هرگز نمیتواند نیروی لازم برای خروج از وضعیت پدرسالاری را به دست آورد. دیگر دیر شده است و پدر در درون دختر بازتولید شده. از این رو او در مقابل اصرار خواهر آزاد و عاصیش برای رها کردن این بساط گندزدایی ظاهری، حتی با وسواسی بیشتر و با دستانی به خون آلوده، صحنه را میشوید (صدای ماشینها و سازوبرگهای ایدئولوژیک زیرزمین آنقدر بلند است که گفتگوها شنیده نمیشود). او انتخاب میکند که در زیرزمین بماند و در وضعیتی ماخولیایی دوباره پدر را احضار کند؛ حتی اینبار قویتر، همراه با پیتزا! دختر پدر را در ذهنِ بهجنونکشیدهی اسیرش میسازد، تا بالای سرش باشد، تا سر سفرهاش نان بیاورد و دوباره سرش را ببرد. سنتزی رخ نمیدهد چون در "سکوتِ" بیمفاهمهی پدر، "سرکوبِ" دختر درونی شده و آن "روحالقدس طاغی" که برای نجات آن دو نازل شده بود، چونان "رسولی سرشکسته"، عاجز از نجات قوم، به آغوش گشودهی مادر باز میگردد. و دختر اول که ظاهرن از شر واقعی پدر خلاص شده، در شر حقیقی پدر در درون خویش باقی میماند و پدر را هم به درون گوری که زنده در آن دفن شده، به آن زیرزمین تیمارداری و سیهروزی و سفیدشویی، فرو میکشد.
سنتز ثانی، سرسام سکوت در برابر سرکوب سیستماتیک زن در ساختاری پدرسالار است. با خشونتی عریان و پرشهای مدام به بیرون اثر، تا جایی که خلاف سنتز پیشین، "هنر" را به پسزمینه رانده و امر سیاسی را بیصدا پیش میکشد. آیا هنوز به تمامی درک کردهایم که وقتی دختری روی صحنه در مقابل پدر واقعیش میایستد و پدری چاقو بر گلوی دختر واقعیش میگذارد، به چه معناست؟
آتش است این بانگ نای و نیست باد/ هرکه این آتش ندارد نیست باد.
instagram.com/mim.imami
virgool.io/@mim.imami