در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پوریا پرندوش درباره نمایش کفنم کجاست؟!: و مردگان آن سال عاشق ترین زندگان نبودند! تاملی در باب نمایش کفنم کجاس
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 09:52:47
و مردگان آن سال عاشق ترین زندگان نبودند!
تاملی در باب نمایش کفنم کجاست

پوریا پرندوش، منتقد تئاتر و دکترای جامعه شناسی سیاسی

کفنم کجاست نمایشی به کارگردانی احمد حامدی که تا پنجم اسفند ماه 1402 در تالار کوچک مولوی در حال اجراست، شرح زندگی و مرگ مردگانی از سه نسل و سه دوره تاریخی است؛ مردگانی که نه عاشق ترین زندگان سالهای زندگی شان بودند و نه قرار است که بعد از این حتی نامی یا نشانی از آنها جز داراییشان یعنی همان کفن سفید ژنده ای که بر تن دارند داشته باشند. پیش ازهرچیز شاید بهتر باشد که شمای کلی ای از نمایش در ذهن داشته باشیم. در خلاصه نمایش آورده شده که قرار است شاهد نمایش شش شخصیت در قبرستانی متروک باشیم که در تلاش اند تا مانع از تخریب قبرهایشان توسط بولدوزر شوند. نمایش در چهار پرده با یک ترجیع بند تعریف شده است که هر اپیزود داستان دو نفری را روایت می کند که در قبرهای دوطبقه به صورت عمودی در زیر و بالای هم دفن شده اند و اکنون در دنیای مردگان در گورستانی ... دیدن ادامه ›› قدیمی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. هر پرده از این نمایش سه پرده ای که یکی پس از دیگری روایت می شوند ماجرای متفاوتی را در خود جای داده است از دغدغه هایی متفاوت و سرنوشت هایی مشابه یعنی مرگ. در پرده اول ما شاهد مردی هستیم که نخست منکر مرگ خویش است و با چاقویی که در پشت دارد در نهایت به همسری می پیوندد که سالهای پیش از دستش داده بوده؛ زندگیِ ناکردۀ انباشته از فقری که این بار شاید در مرگ دنبال شود. در پرده دوم اما این بار ما شاهد آنیم که زنی راهبه، مسیحی ای معتقد در سیپیده دمانی تصمیم به انداختن خود از روی عرشه کشتی می گیرد و غرق می شود، خودکشی ای در یک راهبه که قرار نبوده است روزی برسد که بخواهد به پوچی ای برسد که چاره ای جز فرو رفتن در اعماق زمین برای خود ندیده باشد؛ در قبر زیرین او اما مردی است که او هم اتفاقا به دلیل ناتوانی از تامین هزینه درمان دختر خردسالش خود را به گارد ریل کوبیده و کشته است. گفت و گویی که نخست بین این دو آغاز می شود و کم کم زن پی می برد که عامل پیوند او به دیگری نه مذهب که اتفاقا احساسات مشترک انسانی است. در پرده سوم اما ما به دل تاریخ می رویم و از یکی از عوامل استبداد قجری نزدیک به شاه و مخالف با مشروطه به یک مشروطه خواه مصدقی در طرف مقابل او می رسیم که در یک گور دفن شده اند. مشروطه خواه نمایش از جهل عوام می نالد و از به دست فراموشی سپرده شدن مبارزانی که دیگر حتی نامی بر گوری هم نیستند، و آرمان هایی که باور ندارند خاک شده و با خودشان به فراموشی سپرده شده است. در پرده آخر اما با سوگواری برای دختر از دست رفته یکی از همین مردگانی مواجهیم که از فرط غصه ناتوانی از تامین هزینه درمان دختر کوچکش خود را به کشتن داده بود و اکنون جسد دخترش را بر روی قبر خود می بیند که دارد با خود می آورد جایی که همه این سه پرده در نهایت در یک پرده دور هم جمع می شوند. اما چه چیزی این ها را به هم پیوند داده است؟
مارکس در فرازی از مانیفست کمونیست می گوید: «هر آنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود، هر آنچه مقدس است، دنیوی می‌شود و دست‌آخر آدمیان ناچار می‌شوند با حواسی جمع با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با هم‌نوعان خویش رودررو گردند». اینجاست که انسان های منفک از هم، با ترجیع بندی از، از دست دادگی به هم پیوند خورده اند درگیر صدای آزار دهنده لودرهایی هستند که به دنبال صاف کردن گورهایشانند؛ آنها که جز یک نام خاک خورده بر خاک چیزی به حساب نمی آیند و تکه پاره های کفنشان را هم کسی به هیچ نمیخرد. شخصیت ها زمانی به هم پیوند می خورند که نمی خواهند همان یک تکه جایی که در زیر زمین دارند را طعمه ساخت و ساز جدیدی ببینند که بر روی تکه پاره های تن ما و به قیمت نیست و نابود شدنمان آنها را به پروژه ای برای تجارت و انبوه سازی تبدیل کنند. اگرچه کاری هم از دستشان بر نمی آید و به خیال خود می توانند مانع از تخریب قبرهایشان شود. آنها که برای زیستن نجنگیده بودن اکنون درگیر تمنای حفظ شکوه شعائر مرگ خودند. انسان امروزین هم اما در واقع همان هایی اند که در قامت مردگان این نمایش می بینیم. انسانی که نه تنها زیستن از او دریغ شده بلکه مرگ او را نیز به هیچ نمی خرند. اویی که فرمول های حفظ زندگی هم به کارش نمی آید و نمی تواند با زاویه 35 درجه حرکت دست آموخته در دفاع شخصی مانع از شکافته شدن پهلویش توسط زندگی ستیزان و کارد آجین شدن خود شود. بی چرا زندگانی که بی چرا مردگان شده اند و تنها کاری که از آنها ساخته است شاید نوعی همدردی باشد، در وضعیت انسان خرد شده در زیر چرخ دهنده های مدرنیتۀ حافظه ستیز که در نهایت می بایست همان یک تکه کفن خود را هم از دست رفته ببینند و هر لحظه منتظر اجرای پروژه نیستی باشند، زندگی ای که قافیه را به نیستی باخته و کفن پوشیده سپر انداخته است. آنها که نه تنها زیستن از آنها دریغ شده که مرگ نیز تسکینشان نداده است!
احمدحامدی، کارگردان این کار که جزء کارهای اولیه او نیز محسوب می شود اگرچه شاید نتوانسته باشد یک پیوند منطقی بین سه پرده نخست این نمایش چهارپرده ای برقرار کند و بعضا در مواقعی هم درگیر لفاظی های شعاری بی ربط به طور مثال در اپیزود سوم نمایش شده است یا موضوعات کلیشه ای در قالب مضامین تو در تویی شده که تکراری و ملال آور است، اما توانسته قصه هایی را روایت کند که از حال به گذشته می رود و مرگ هایی را در قالب تیپ سازی از شخصیت های این نمایش روایت کند که در نهایت به جهل در انسان و ناتوانی او در قبال زیستنی که هر روز در جهان متراکم شده غیرقابل تحمل تر شده است برسد. نمایشی که در وضعیت تراژدی-کمدی ما شاید ارزش دیدن و تامل در خود را به ما می دهد.


ممنون از وقتی که گذاشتید جناب پرندوش عزیز .
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید