.
یادداشتی بر نمایش «عددهای نشده» به کارگردانی حسین کشفی اصل
«عددهای نشده» نمایشیست که در نظارهگاه بیرونی به هندسه میماند. بنای هندسه را شکلها و اندازهها میسازند. موقعیت نسبی و ویژگیهای فضا، شکلها را و اندازهها را بازتعریف میکنند. در این نمایش انسانها اضلاعاند. در ارتباط انسانی خود سازنده اشکالاند و اشکال، ایجاد کننده حجم و فضایِ کنش و واکنشاند. حجمهایی تودرتو در مسیر زمان، واقعیتِ ساختمان یک جامعهاند.
صحنه نمایش سرشار از سادگیِ عامدانه است مانند واقعیت وجودیِ آدم هایش؛ یک قالیچه به مثابه شکلی از حریم شخصی، یک صندلی چوبی به مثابه جایگاه متزلزل مالک حریم شخصی، بیرون از قالیچه، تماما هندسهی فضای عمومی یا همان جامعه است، تمام سالن با تمام تماشاگران حاضر و غایبش، نگهبانان بیرون سالن نمایش، راهروهای تئاتر شهر، پارک دانشجو، چهارراه ولیعصر و پایتخت و ایران و ... پردهای که ترازِ تصویرِ تخیل آرزومندی انسانی و پشت پردهای که غایبِ حاضرِ جریانِ شخصیترین حریم شخصی آدمهاست. حریم دیگری که منشاء است و بازتولید کننده رفتارهای فی مابین انسانی، ذهن آدمهای نمایش است ذهنی که انباشتگی تاریخی زیست جمعی و زیست شخصی را در هم آمیخته کرده و مهلکه ای فراهم میکند در راستای مسیر سقوط خود و دیگری. جامعه سرشارِ از انباشتگیِ حقیقتهایِ نشده است که هم توهّم
... دیدن ادامه ››
را سیراب می کنند هم کذب را ترویج.
حسین کشفی اصل به عنوان کارگردان بازنمایشگر ابعاد هندسه موجود است ابعادی که اضلاع آن مدام در حال جابجایی اند و سازنده ساختمان چندشکلیها و چندحجمیها و در نهایت بیشکلیها و بدشکلیهای محتوایی. شخصیتهای نمایش بدرستی متولد شدهاند و این زاده شدن، تجربه و وسواس و سوادی در خود دارد که حاصل هدایت مناسب کارگردان و اجرای روان بازیگران آن است.
پس از تماشای این نمایش، تماشاگران افزودهای را با خود به خانه نمیبرند بلکه برعکس کوله باری را که با خود از خانه آورده اند، روی صحنه میگذارند و بعد به عنوان ناظر بیرونی همچون اضلاعِ موازیِ در کنار هم نشسته به محتوای خود مینگرند و در پایان تهی شدهی ضلعشان را قدم می زنند، از هندسه جامعه رد می شوند تا به هندسه قالیچه شان برسند و این کاهندگی شاید بتواند مبارکشان باشد تا چه پیش آید!
حسین کشفی اصل بیرون از متن نمایش «عددهای نشده» در یادداشت کارگردان در ورطه ی شایدپنداری شخصی به عشق اشاره می کند شاید که به کار آید:
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
پایان
شهاب سلیمیان
بیست و دوم بهمن هزار و چهارصد و دو - تهران